آدم های خاطره باز عجیب اند
آدم های خاطره باز عجیب اند
آدم های خاطره باز مثل یک لامپ نیم سوز می مانند
سعی می کنند خودشان را روشن نگه دارند
سعی می کنند کسی از دل سوخته شان با خبر نشود
سعی می کنند قوی باشند
ولی یک روز می رسد که خاطراتشان زیاد روشن و خاموش می شود
یک روز میرسد که مغز و احساسشان اتصالی می کند
یک روز می رسد که می سوزند ..
چه فرقی دارد خاموش و روشن شدن چگونه باشد
مثلا چشمشان بیوفتد به شماره ای که سال هاست روی گوشی تلفنشان باقی مانده و نه پاک می شود و نه می توانند با آن تماس بگیرند، بعد چشم هایشان را ببندند و یاد تمام روزها و شب هایی بیوفتند که این شماره تنها شماره ای بود که روی گوشیشان می افتاد، یاد تمام خنده ها و دعواهایی که مرور خاطراتش فقط رنگ موهایت را عوض می کند.
خاموش می شوند..
یا مثلا بروند به یک کافه ی قدیمی
کافه ای که با دوستانشان آنجا را پاتوق کرده بودند و صدای خنده و شوخی هایشان هنوز وقتی چشمهایشان را میبندند شنیده می شود
بعد چشم هایشان را باز می کنند و به این فکر میکنند که کجا؟! چی شد؟! چرا هیچکس این روزها نیست؟! یاد روزهای خوبی که دیگر نیست
روشن می شوند..
زندگی آدم های خاطره باز مثل یه فیلم هست
فیلمی که از یه دقیقه ای به بعد دیگه دیده نمیشه
اون دقیقه همون سن و سالی هست که خاطره باز میشن
چه فرقی داره که فیلم گیر و خش داره یا فیلم از اون جا به بعد دیگه جذابیتی برای دیدن نداره
میرن تو خاطراتشون و یادشون میره آینده ای هست و این فیلم هنوز تموم نشده.
فیلم رو عقب میزنن
بعضی از قسمت های فیلم رو هزار بار میبینن
گاهی فیلم درام می بینند، گاهی کمدی
بعضی خاطرات رو هزار بار مرور می کنن
خاطرات تلخ، خاطرات شیرین..
مثلا خاطرات اولین عشق بازی با معشوقه ای که سال هاست دیگر برای او نیست
مثل یک فیلم درام که تمام دیالوگ هایش را از حفظند
یا مثلا خاطرات یک مهمانی و جشن عروسی یا یک دورهمی از روزهای دانشجویی
خاطرات را مرور می کنند و هوایی می شوند
اگر آدم خاطره باز دیدید، به او سخت نگیرید
از لبخند های بی دلیلش وقتی یک اسم را میشنود بگذرید و سوال نپرسید
هر چند که لبخند تلخ باشد
از بغض هایش بعد گوش دادن به یکآهنگ قدیمی بگذرید و سوال نپرسید
هر چند که آهنگ شاد باشد
از حواس پرتی هایش
از بی تفاوتی هایش
از آرزو هایش نپرسید
آدم خاطره باز در خاطراتش حبس شده است
حبس ابد
آدم خاطره باز در یک دنیای دیگر است
کاش کسی بیاید لامپ را عوض کند ... فیلم را به جلو بزند
خاطرات را پاککند و او را دوباره به این دنیا بیاورد....
آدم های خاطره باز مثل یک لامپ نیم سوز می مانند
سعی می کنند خودشان را روشن نگه دارند
سعی می کنند کسی از دل سوخته شان با خبر نشود
سعی می کنند قوی باشند
ولی یک روز می رسد که خاطراتشان زیاد روشن و خاموش می شود
یک روز میرسد که مغز و احساسشان اتصالی می کند
یک روز می رسد که می سوزند ..
چه فرقی دارد خاموش و روشن شدن چگونه باشد
مثلا چشمشان بیوفتد به شماره ای که سال هاست روی گوشی تلفنشان باقی مانده و نه پاک می شود و نه می توانند با آن تماس بگیرند، بعد چشم هایشان را ببندند و یاد تمام روزها و شب هایی بیوفتند که این شماره تنها شماره ای بود که روی گوشیشان می افتاد، یاد تمام خنده ها و دعواهایی که مرور خاطراتش فقط رنگ موهایت را عوض می کند.
خاموش می شوند..
یا مثلا بروند به یک کافه ی قدیمی
کافه ای که با دوستانشان آنجا را پاتوق کرده بودند و صدای خنده و شوخی هایشان هنوز وقتی چشمهایشان را میبندند شنیده می شود
بعد چشم هایشان را باز می کنند و به این فکر میکنند که کجا؟! چی شد؟! چرا هیچکس این روزها نیست؟! یاد روزهای خوبی که دیگر نیست
روشن می شوند..
زندگی آدم های خاطره باز مثل یه فیلم هست
فیلمی که از یه دقیقه ای به بعد دیگه دیده نمیشه
اون دقیقه همون سن و سالی هست که خاطره باز میشن
چه فرقی داره که فیلم گیر و خش داره یا فیلم از اون جا به بعد دیگه جذابیتی برای دیدن نداره
میرن تو خاطراتشون و یادشون میره آینده ای هست و این فیلم هنوز تموم نشده.
فیلم رو عقب میزنن
بعضی از قسمت های فیلم رو هزار بار میبینن
گاهی فیلم درام می بینند، گاهی کمدی
بعضی خاطرات رو هزار بار مرور می کنن
خاطرات تلخ، خاطرات شیرین..
مثلا خاطرات اولین عشق بازی با معشوقه ای که سال هاست دیگر برای او نیست
مثل یک فیلم درام که تمام دیالوگ هایش را از حفظند
یا مثلا خاطرات یک مهمانی و جشن عروسی یا یک دورهمی از روزهای دانشجویی
خاطرات را مرور می کنند و هوایی می شوند
اگر آدم خاطره باز دیدید، به او سخت نگیرید
از لبخند های بی دلیلش وقتی یک اسم را میشنود بگذرید و سوال نپرسید
هر چند که لبخند تلخ باشد
از بغض هایش بعد گوش دادن به یکآهنگ قدیمی بگذرید و سوال نپرسید
هر چند که آهنگ شاد باشد
از حواس پرتی هایش
از بی تفاوتی هایش
از آرزو هایش نپرسید
آدم خاطره باز در خاطراتش حبس شده است
حبس ابد
آدم خاطره باز در یک دنیای دیگر است
کاش کسی بیاید لامپ را عوض کند ... فیلم را به جلو بزند
خاطرات را پاککند و او را دوباره به این دنیا بیاورد....
۷.۹k
۱۹ خرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.