پارت۶
پارت۶
(فلش بک بعد ار ناهار)
یونگی: کوک خوبی از وقتی اومدی تو خودتی
کوک: آره خیلیم خوبم که ذات بعضیا شناختم
تهیونگ پشت سر کوک بود و وقتی حرف کوک رو شنید حرصش گرفت
ته: آقای بیاید اتاق من
کوک: بله الان میام
ته: ببین من الان ساعت چنده ۲:۱۰ دقیقهست من دارم میرم تا ساعت ۴:۱۵ تا اون موقع تو پوشه ها رد مرتب کن فقط یچیزی دست به اون پوشه قرمز نزن فهمیدی
کوک: بله
ته: خب من رفتم
کوک: برو
ته رفت کوک هم مشغول تمیز کردن اتاق شد
ویو کوک
معلوم توی اون پوشه قرمز چیه اهههه پسر به تو چه
ساعت ۴:۱۵ دقیقه شد و ته اومد
ته: خب میتونی بری
کوک: اوک
ویو ته
اهههه پوشه قرمز کوش بهش گفتم بهش دست نزنه
ته: لیسا به آقای جئون بگو بیاد اینجا(با داد)
لیسا: چشم ......کوک بیا دفتر آقای کیم
کوک: چرا
لیسا: تو بیا بهت میگم....آقای کیم خیلی عصبیه خب چیکار کردی
کوک: من هیچکاری نکردم
لیسا: نمیدونم حالا برو تو
ته: مگه نگفتم به به پوشه قرمز دست نزنننن یعنی اینقد دلت میخواد بفهمی(داد)
کوک: م.... من دست نزدم
ته: برو بیرون(داد)
کوک رفت بیرون توی حیاط و تا میتونست توی بغل یونگی گریه کرد
جیمین: ته چیه شرکتو گذاشتی رو سرت
ته: کوک پوشه قرمز رو گم کرده
جیمین: اسکل شدی ته اونو گذاشتی تو کمد زرده
ته: واییییییییییی راست میگی حالا چیکار کنم چجوری از دلش در بیارم
جیمین: من رفتم بیارمش
جیمین: جونگکوک بیا تهیونگ کارا داره
کوک رفت
ته: جیمین برو بیرون
کوک: چیه چیکار داری
ته: معذرت میخوام
کوک: فک کردی همه چیز با معذرت خواهی تموم میشه
ته رفت و کوک و بغل کرد
(فلش بک بعد ار ناهار)
یونگی: کوک خوبی از وقتی اومدی تو خودتی
کوک: آره خیلیم خوبم که ذات بعضیا شناختم
تهیونگ پشت سر کوک بود و وقتی حرف کوک رو شنید حرصش گرفت
ته: آقای بیاید اتاق من
کوک: بله الان میام
ته: ببین من الان ساعت چنده ۲:۱۰ دقیقهست من دارم میرم تا ساعت ۴:۱۵ تا اون موقع تو پوشه ها رد مرتب کن فقط یچیزی دست به اون پوشه قرمز نزن فهمیدی
کوک: بله
ته: خب من رفتم
کوک: برو
ته رفت کوک هم مشغول تمیز کردن اتاق شد
ویو کوک
معلوم توی اون پوشه قرمز چیه اهههه پسر به تو چه
ساعت ۴:۱۵ دقیقه شد و ته اومد
ته: خب میتونی بری
کوک: اوک
ویو ته
اهههه پوشه قرمز کوش بهش گفتم بهش دست نزنه
ته: لیسا به آقای جئون بگو بیاد اینجا(با داد)
لیسا: چشم ......کوک بیا دفتر آقای کیم
کوک: چرا
لیسا: تو بیا بهت میگم....آقای کیم خیلی عصبیه خب چیکار کردی
کوک: من هیچکاری نکردم
لیسا: نمیدونم حالا برو تو
ته: مگه نگفتم به به پوشه قرمز دست نزنننن یعنی اینقد دلت میخواد بفهمی(داد)
کوک: م.... من دست نزدم
ته: برو بیرون(داد)
کوک رفت بیرون توی حیاط و تا میتونست توی بغل یونگی گریه کرد
جیمین: ته چیه شرکتو گذاشتی رو سرت
ته: کوک پوشه قرمز رو گم کرده
جیمین: اسکل شدی ته اونو گذاشتی تو کمد زرده
ته: واییییییییییی راست میگی حالا چیکار کنم چجوری از دلش در بیارم
جیمین: من رفتم بیارمش
جیمین: جونگکوک بیا تهیونگ کارا داره
کوک رفت
ته: جیمین برو بیرون
کوک: چیه چیکار داری
ته: معذرت میخوام
کوک: فک کردی همه چیز با معذرت خواهی تموم میشه
ته رفت و کوک و بغل کرد
۸.۲k
۱۰ آذر ۱۴۰۳