عاشقانه های پاک

عاشقانه های پاک


قسمت سی


اوایل توی ظرف یکبار مصرف غذا میخوردیم...
صدای خوردن قاشق و بشقاب ب هم باعث میشد حمله عصبی سراغش بیاید....
موج ک میگرفتش،مردهای خانه و همسایه را خبر میکردم....


انها می امدند و دست و پای ایوب را میگرفتند....
رعشه می افتاد به بدنش.....
بلند میکرد و محکم میکوبیدش ب زمین.....
دستم را میکردم توی دهانش تا زبانش را گاز نگیرد....
عضلاتش طوری سفت میشد ک حتی مرد ها هم نمیتوانستند انگشت هایش را از هم باز کنند....




لرزشش ک تمام می شد،شل و بیحال روی زمین می افتاد.....
انگشت های خونینم را از بین دندانهایش بیرون می اوردم....
نگاه میکردم ب مردمک چشمش ک زیر پلک ها ارام میگرفت....
مردِ من ارام میگرفت.....
مامان و اقاجون میگفتند "با این حال و روزی ک ایوب دارد ،نباید خانه مستقل بگیرید،پیش خودمان بمانید......



ادامه دارد...
دیدگاه ها (۱)

عاشقانه های پاکقسمت سی و یکمامان جهیزیه،ام را توی یکی از دو ...

عاشقانه های پاکقسمت سی و دوکار مامان شده بود گوش تیز کردن،صد...

#مرگ_بر_امریکا#مرگ_بر_اسراییل#جانم_فدای_رهبر#ساندیس^_^به کور...

عاشقانه های پاک صبحانه با عشقپروردگارا ﺑﺎﺑﺖِ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻭ ...

اولین مافیایی که منو بازی داد. پارت۲۵

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط