بهش میگم
بهش میگم
تنهایی رسوخ کرده توم.یه تنهایی ای هست،که هیچکس بهش دسترسی نداره.
میگه پس جای من باشی چیکار میکنی؟
تو عمق تاریکی ام
بعد میره
و من با دو سوال تنها میمونم
که چی میشه آدمی رنج خودش رو انقدر بزرگ و رنج دیگری رو انقدر کوچیک میبینه..؟
و آیا رنجی عمیق تر از اینکه تجربه میکنم وجود داره؟تنهایی ای عمیق تر...؟
تعجب....
تنهایی رسوخ کرده توم.یه تنهایی ای هست،که هیچکس بهش دسترسی نداره.
میگه پس جای من باشی چیکار میکنی؟
تو عمق تاریکی ام
بعد میره
و من با دو سوال تنها میمونم
که چی میشه آدمی رنج خودش رو انقدر بزرگ و رنج دیگری رو انقدر کوچیک میبینه..؟
و آیا رنجی عمیق تر از اینکه تجربه میکنم وجود داره؟تنهایی ای عمیق تر...؟
تعجب....
۵.۷k
۱۵ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.