با همین دست به دستان تو عادت کردم
با همین دست، به دستان تو عادت کردم
این گناه است ولی جان تو عادت کردم
.
جا برای من گنجشک زیاد است ولی
به درختان خیابان تو عادت کردم
.
گرچه گلدان من از خشک شدن میترسد
به ته خالی لیوان تو عادت کردم
.
دستم اندازهی یک لمسِ بهاری سبز است
بسکه بیپرده به دستان تو عادت کردم
.
ماندهام آخر این شعر چه باشد، انگار
به ندانستن پایان تو عادت کردم
این گناه است ولی جان تو عادت کردم
.
جا برای من گنجشک زیاد است ولی
به درختان خیابان تو عادت کردم
.
گرچه گلدان من از خشک شدن میترسد
به ته خالی لیوان تو عادت کردم
.
دستم اندازهی یک لمسِ بهاری سبز است
بسکه بیپرده به دستان تو عادت کردم
.
ماندهام آخر این شعر چه باشد، انگار
به ندانستن پایان تو عادت کردم
- ۷۵۷
- ۲۴ اسفند ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط