یا قمرالعشیره علیه السلام🌴
یا قمرالعشیره علیه السلام🌴
به نام او هوالباقی
به میدان می روی ای اولین و آخرین ساقی
من از ابروت فهمیدم
که هم جبار و هم قهار و هم رحمان و رزاقی
ابالفضلی و عباسی
تو هم استاد پیکاری و هم استاد اخلاقی
جهان دارالشفای توست
که هم محشور هم مشهور در انفاس و آفاقی
وفا٬غیرت٬ادب٬تنها؛
برای این همه مفهوم در یک تن تو مصداقی
قواعد ریخته برهم
تو هم مقصود زُهادی و هم منظور عُشاقی
برای کشتن مردم
خدا داده به چشم تو عجب ابروی خلاقی
برای کربلا رفتن
به ما خیل گنهکاران فقط مشغول ارفاقی
برو اما بیا حتماً
رسیده از علی اصغر برای تو چه ابلاغی
بیا با مَشک یا بی مَشک
رقیه بسته با دست تو در خیمه چه میثاقی
به دستت دست میشویی
ندیدم در کسی اینقدر مهجوری و مشتاقی
به کف الاَیمَن و ایسَر
دوتا دستت دوتا سروند افتادند در باغی
غم مَشک و غم اصغر
دوچندان می کند در سینه ات هر داغ را داغی
تمام دشت می گویند
أدر کأساً وناوِلها الا یا ایها الساقی
.
خبر پاشیده شد از هم
سپاه دشمنان با یک نفر پاشیده شد از هم
به دست یک نفر هم نه
سپاه اینچنین با یک نظر پاشیده شد از هم
دم رود آمد و آن رود
دلش با دیدن قرص قمر پاشیده شد از هم
به دورش حلقه کردند و
گُلی در کنج گلدان با تبر پاشیده شد از هم
✍ مهدی رحیمی زمستان
به نام او هوالباقی
به میدان می روی ای اولین و آخرین ساقی
من از ابروت فهمیدم
که هم جبار و هم قهار و هم رحمان و رزاقی
ابالفضلی و عباسی
تو هم استاد پیکاری و هم استاد اخلاقی
جهان دارالشفای توست
که هم محشور هم مشهور در انفاس و آفاقی
وفا٬غیرت٬ادب٬تنها؛
برای این همه مفهوم در یک تن تو مصداقی
قواعد ریخته برهم
تو هم مقصود زُهادی و هم منظور عُشاقی
برای کشتن مردم
خدا داده به چشم تو عجب ابروی خلاقی
برای کربلا رفتن
به ما خیل گنهکاران فقط مشغول ارفاقی
برو اما بیا حتماً
رسیده از علی اصغر برای تو چه ابلاغی
بیا با مَشک یا بی مَشک
رقیه بسته با دست تو در خیمه چه میثاقی
به دستت دست میشویی
ندیدم در کسی اینقدر مهجوری و مشتاقی
به کف الاَیمَن و ایسَر
دوتا دستت دوتا سروند افتادند در باغی
غم مَشک و غم اصغر
دوچندان می کند در سینه ات هر داغ را داغی
تمام دشت می گویند
أدر کأساً وناوِلها الا یا ایها الساقی
.
خبر پاشیده شد از هم
سپاه دشمنان با یک نفر پاشیده شد از هم
به دست یک نفر هم نه
سپاه اینچنین با یک نظر پاشیده شد از هم
دم رود آمد و آن رود
دلش با دیدن قرص قمر پاشیده شد از هم
به دورش حلقه کردند و
گُلی در کنج گلدان با تبر پاشیده شد از هم
✍ مهدی رحیمی زمستان
۷۶۵
۰۸ مهر ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.