پارت یک
پارت یک:
_اقا....اقای بیون.....شما.....نمیشه........
ولی بک بی توجه به منشی خیلی خونسرد در دفتر چانو باز کرد همه چی همونجوری بود
تو این یه ماه چیزی تغییر نکرده بود
ولی تنها چیزی که تو ذوق میزد چهره بی حالو گرفته چان بود
منشی شرمنده جلواومد و گفت_ببخشید قربان من..........
_چیزی نمیخواد بگی برو.......
منشی ام شرمنده بیرون رفتو درو بست
بک بیخیال خودشو رو نزدیکترین مبل رها کرد و با لذت به چهره ی عصبانی چانو نگاه کرد
چان با حرص از بین دندونای چفت شدش غرید_چرا اینجایی
بک چیزی نگفت
_بهت گفتم چرا اینجایی
بازم سکوت
_بک اینجا چه گوهی میخوری؟
ولی بک جای اینکه جواب سوالشو بده گفت_سلام عزیزم منم خوبم
چان با حرص چشماشو روی هم فشار دادو با صدایی که سعی میکرد کنترلش کنه گفت_چرا اینجایی؟
بک با بی حوصلگی از رومبل بلند شدو به سمت پنجره ی روبه خیابون رفت
_چقد بی تربیتی چانی نباید به همسرت سلام کنی؟
برگشت سمت چانو پوزخند تمسخر امیزی به چشمای عصبانیش زد
_هنوزم زود عصبانی میشی.......نمیخوای بپرسی کجا بودم؟
پوفی کشیدو نشست سرجاش_اهمیتی نمیدم به جهنم در هرصورت من واسه طلاق میخوام اقدام کنم اگه
توام میخوای میتونی........
_من حرفی از طلاق زدم
با تعجب بهم خیره شده و همونجوری گفت_پس چی؟
_برگشتم که بمونم
نیشخندی زدو گفت_بعد یه ماه منت سرم گذاشتی
منم مثل خودش گفتم_خواهش میکنم
از جاش بلندشدو به سمتم اومد دستشو رو شونم گذاشتو با لحن سردی گفت_این یه ماهو کجابودی
چشمامو چرخوندمو دستشو از رو شونم کنار زدم
_تو فک کن پیش یه نفر بودم......تظاهر نکن که واست مهم بوده من نبودم که بهت خیلی خوش گذشته
تو این یه ماه سرجمع سه بار بهم زنگ شدی
چان بی توجه به حرفاش گفت
_پیش سهون بودی
بک لبخند زدو گفت_همیشه از هوشت خوشم میومد عزیزم
با عصبانیت دندوناشو بهم سایید و گفت_پیش اون چه غلطی میکردی
خونسرد از کنارش رد شدمو یه لیوان از ابی که رو میز بود بهش دادم
_دیشب خیلی هات شده بود کلی باهم خوش گذروندیم
برگشت سمتمو داد زد_خفه شو
با تعجب چندبار پلک زدمو گفتم_من خفه شم؟چرا؟چون فقط به جز تو با کس دیگه ای خوش گذروندم؟
یه نفس عمیق کشیدوبا لبخند تلخی نگام کرد_چرا برگشتی؟
_خب معلومه چون همسرتم
_اگه همسرم بودی نمیرفتی با یکی دیگه
_توام اگه منو دوست داشتی نمیرفتی با کیونگسو
خیلی سریع چرخید سمتمو گفت_تو از کجا میدونی؟
_دیگه اونقدرم دنگل نیستم چانی تو خودت دوست داری از دهنم بشنوی که من با سهون بودم
بعد اینو به خونوادهامون ثابت کنی و جدابشیم بعدم تو بری با اون در قابلمه ازدواج کنی
چان یواش دستشو تو موهاش برد و مستقیم تو چشماش نگاه کرد:رابطه منو کیونگ فقط یه وان نایت بود
همین و بس
با بهت و کمی هم عصبانیت داد زدم_ولی تو قول داده بودی که بعداز ازدواج این عادتو ترک کنی
سرشو پایین انداخت مسببش خودش بود من تقصیری نداشتم و ندارم
اونه که لیاقتمو نداره
بدون توجه به نگاهش به سمت کیفم رفتمو برداشتمش و به سمت در حرکت کردم
و همونجوری که میرفتم گفت_میرم خونه شب زود بیا اگرم با کیونگ برنامه ریختی یه زنگ بزن تا منم
برم پیش یکی دیگه
بعدم درو محکم بستم این تازه اولشه
من بازی بیشتری میخوام
خیلی بیشتر
من یا بازی رو بهم میزنم
یا میبرم
فقط همین
..............................................................................
_اقا....اقای بیون.....شما.....نمیشه........
ولی بک بی توجه به منشی خیلی خونسرد در دفتر چانو باز کرد همه چی همونجوری بود
تو این یه ماه چیزی تغییر نکرده بود
ولی تنها چیزی که تو ذوق میزد چهره بی حالو گرفته چان بود
منشی شرمنده جلواومد و گفت_ببخشید قربان من..........
_چیزی نمیخواد بگی برو.......
منشی ام شرمنده بیرون رفتو درو بست
بک بیخیال خودشو رو نزدیکترین مبل رها کرد و با لذت به چهره ی عصبانی چانو نگاه کرد
چان با حرص از بین دندونای چفت شدش غرید_چرا اینجایی
بک چیزی نگفت
_بهت گفتم چرا اینجایی
بازم سکوت
_بک اینجا چه گوهی میخوری؟
ولی بک جای اینکه جواب سوالشو بده گفت_سلام عزیزم منم خوبم
چان با حرص چشماشو روی هم فشار دادو با صدایی که سعی میکرد کنترلش کنه گفت_چرا اینجایی؟
بک با بی حوصلگی از رومبل بلند شدو به سمت پنجره ی روبه خیابون رفت
_چقد بی تربیتی چانی نباید به همسرت سلام کنی؟
برگشت سمت چانو پوزخند تمسخر امیزی به چشمای عصبانیش زد
_هنوزم زود عصبانی میشی.......نمیخوای بپرسی کجا بودم؟
پوفی کشیدو نشست سرجاش_اهمیتی نمیدم به جهنم در هرصورت من واسه طلاق میخوام اقدام کنم اگه
توام میخوای میتونی........
_من حرفی از طلاق زدم
با تعجب بهم خیره شده و همونجوری گفت_پس چی؟
_برگشتم که بمونم
نیشخندی زدو گفت_بعد یه ماه منت سرم گذاشتی
منم مثل خودش گفتم_خواهش میکنم
از جاش بلندشدو به سمتم اومد دستشو رو شونم گذاشتو با لحن سردی گفت_این یه ماهو کجابودی
چشمامو چرخوندمو دستشو از رو شونم کنار زدم
_تو فک کن پیش یه نفر بودم......تظاهر نکن که واست مهم بوده من نبودم که بهت خیلی خوش گذشته
تو این یه ماه سرجمع سه بار بهم زنگ شدی
چان بی توجه به حرفاش گفت
_پیش سهون بودی
بک لبخند زدو گفت_همیشه از هوشت خوشم میومد عزیزم
با عصبانیت دندوناشو بهم سایید و گفت_پیش اون چه غلطی میکردی
خونسرد از کنارش رد شدمو یه لیوان از ابی که رو میز بود بهش دادم
_دیشب خیلی هات شده بود کلی باهم خوش گذروندیم
برگشت سمتمو داد زد_خفه شو
با تعجب چندبار پلک زدمو گفتم_من خفه شم؟چرا؟چون فقط به جز تو با کس دیگه ای خوش گذروندم؟
یه نفس عمیق کشیدوبا لبخند تلخی نگام کرد_چرا برگشتی؟
_خب معلومه چون همسرتم
_اگه همسرم بودی نمیرفتی با یکی دیگه
_توام اگه منو دوست داشتی نمیرفتی با کیونگسو
خیلی سریع چرخید سمتمو گفت_تو از کجا میدونی؟
_دیگه اونقدرم دنگل نیستم چانی تو خودت دوست داری از دهنم بشنوی که من با سهون بودم
بعد اینو به خونوادهامون ثابت کنی و جدابشیم بعدم تو بری با اون در قابلمه ازدواج کنی
چان یواش دستشو تو موهاش برد و مستقیم تو چشماش نگاه کرد:رابطه منو کیونگ فقط یه وان نایت بود
همین و بس
با بهت و کمی هم عصبانیت داد زدم_ولی تو قول داده بودی که بعداز ازدواج این عادتو ترک کنی
سرشو پایین انداخت مسببش خودش بود من تقصیری نداشتم و ندارم
اونه که لیاقتمو نداره
بدون توجه به نگاهش به سمت کیفم رفتمو برداشتمش و به سمت در حرکت کردم
و همونجوری که میرفتم گفت_میرم خونه شب زود بیا اگرم با کیونگ برنامه ریختی یه زنگ بزن تا منم
برم پیش یکی دیگه
بعدم درو محکم بستم این تازه اولشه
من بازی بیشتری میخوام
خیلی بیشتر
من یا بازی رو بهم میزنم
یا میبرم
فقط همین
..............................................................................
- ۲.۵k
- ۱۰ آبان ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط