ترم دوم ارشد یه استاد داشتیم که خیلی به فرمانیه می نازید.
ترم دوم ارشد یه استاد داشتیم که خیلی به فرمانیه مینازید.
به محلی که دفتر کارش بود، به مهمونیایی که میرفت به خونه هایی که واردش میشد و به قول خودش از یه در وارد میشد موقع خداحافظی از یه درِ دیگه تو یه منطقه دیگه بیرون میومد. ولی نسبت به بچه هاش این حس غرور رو نداشت. از بچه هاش سرکلاس گله میکردفکر کنم بچه هاش اذیتش میکردن.
بعد از عید کلاس داشتیم باهاش، نزدیک انتخابات بود این استادم از اداره ای که شنیده بودیم کارش مربوط به ریاست جمهوری هست خیلی تعریف میکرد. از نامزد ریاست جمهوری که مطمعن بودم دلسوز نیست، مدینه فاضله می ساخت واسه ما. کلاس رو نمیدونم ولی خودم صرفا بخاطر سنش و اینکه ازم بزرگتره بهش احترام میگذاشتم.
چقدر تحملش برام سخت بود وقتی پز فرمانیه میداد چقدر سختم بود وقتی از خیابونای لوکس و خونه های ویلایی که رفته بود تعریف میکرد.
نمیتونستم تحمل کنم وقتی با نیشخند و تحقیر بهمون میگفت هه شما مگه کجا زندگی میکنید که فلان خیابون تهران رو نمیشناسید.
با این حرفش آتیش گرفتم. باید یکی جواب این گنده گویی شو میداد باید یکی بهش میفهموند که اینجا کلاس درسه و ما (لااقل خود من) برای علم اومدیم نه واسه شنیدن شام خوردنت تو کاخ. وقتی با کنایه گفت کجا زندگی میکنید داد زدم تو شهرستانی که به چشم شما نمیاد.
همین موقع تعریف های الکی رو برای چند دقیقه تموم کرد و درس داد.
آخر ترم مطمعن شده بودم ذره ای سواد نداره. مطعمن شده بودم بخاطر شغل و اداره اش هی رنگ عوض میکنه و بخاطر منافعش حذب باده. کل وقت کلاس به بطالت محض میگذشت. همش باید خودستایی هاشو گوش میدادیم.
بعد از عید بحث عیدی گرفتن شد با خنده گفتم من فقط سی هزار تومن عیدی گرفتم اونم از عمو و دایی، بابا که اصلا عیدی نداد.
استاد با تعجب گفت فقط سی هزار تومن، اونم واسه دانشجو ارشد. به آدم به سن شما کمتر از فلان مبلغ نباید عیدی داد..
و دوباره شروع به پز دادن کرد...
میگفت به پسرم گفتم بیا یه تومن بهت بدم ازدواجتم راه میندازم ولی از خونم برو که قبول نکرده...
حین حرفاش فهمیدیم منظورش از یه تومن یک میلیارده!!
آخر تعریفاش متوجه شدیم احساس خوشبختی نمی کنه. ولی باز هم به عیدی سی هزار تومنی من خندید همون خنده پر از کنایه همیشگیش.
اونجا تو دلم بهش گفتم من با سی هزار تومن احساس خوشبختی کردم ولی تو با این همه ثروت این حس رو نداری. اونجا بود که یاد گرفتم دنبال حق باشم، نه به دنبال آدما
آره استاد خوشبختی تو دل آدماس نه تو جیبشون.
این یه خاطره تلخ و واقعی از ترم دوم ارشدم بود، لطفاً کپی نکنید.
به محلی که دفتر کارش بود، به مهمونیایی که میرفت به خونه هایی که واردش میشد و به قول خودش از یه در وارد میشد موقع خداحافظی از یه درِ دیگه تو یه منطقه دیگه بیرون میومد. ولی نسبت به بچه هاش این حس غرور رو نداشت. از بچه هاش سرکلاس گله میکردفکر کنم بچه هاش اذیتش میکردن.
بعد از عید کلاس داشتیم باهاش، نزدیک انتخابات بود این استادم از اداره ای که شنیده بودیم کارش مربوط به ریاست جمهوری هست خیلی تعریف میکرد. از نامزد ریاست جمهوری که مطمعن بودم دلسوز نیست، مدینه فاضله می ساخت واسه ما. کلاس رو نمیدونم ولی خودم صرفا بخاطر سنش و اینکه ازم بزرگتره بهش احترام میگذاشتم.
چقدر تحملش برام سخت بود وقتی پز فرمانیه میداد چقدر سختم بود وقتی از خیابونای لوکس و خونه های ویلایی که رفته بود تعریف میکرد.
نمیتونستم تحمل کنم وقتی با نیشخند و تحقیر بهمون میگفت هه شما مگه کجا زندگی میکنید که فلان خیابون تهران رو نمیشناسید.
با این حرفش آتیش گرفتم. باید یکی جواب این گنده گویی شو میداد باید یکی بهش میفهموند که اینجا کلاس درسه و ما (لااقل خود من) برای علم اومدیم نه واسه شنیدن شام خوردنت تو کاخ. وقتی با کنایه گفت کجا زندگی میکنید داد زدم تو شهرستانی که به چشم شما نمیاد.
همین موقع تعریف های الکی رو برای چند دقیقه تموم کرد و درس داد.
آخر ترم مطمعن شده بودم ذره ای سواد نداره. مطعمن شده بودم بخاطر شغل و اداره اش هی رنگ عوض میکنه و بخاطر منافعش حذب باده. کل وقت کلاس به بطالت محض میگذشت. همش باید خودستایی هاشو گوش میدادیم.
بعد از عید بحث عیدی گرفتن شد با خنده گفتم من فقط سی هزار تومن عیدی گرفتم اونم از عمو و دایی، بابا که اصلا عیدی نداد.
استاد با تعجب گفت فقط سی هزار تومن، اونم واسه دانشجو ارشد. به آدم به سن شما کمتر از فلان مبلغ نباید عیدی داد..
و دوباره شروع به پز دادن کرد...
میگفت به پسرم گفتم بیا یه تومن بهت بدم ازدواجتم راه میندازم ولی از خونم برو که قبول نکرده...
حین حرفاش فهمیدیم منظورش از یه تومن یک میلیارده!!
آخر تعریفاش متوجه شدیم احساس خوشبختی نمی کنه. ولی باز هم به عیدی سی هزار تومنی من خندید همون خنده پر از کنایه همیشگیش.
اونجا تو دلم بهش گفتم من با سی هزار تومن احساس خوشبختی کردم ولی تو با این همه ثروت این حس رو نداری. اونجا بود که یاد گرفتم دنبال حق باشم، نه به دنبال آدما
آره استاد خوشبختی تو دل آدماس نه تو جیبشون.
این یه خاطره تلخ و واقعی از ترم دوم ارشدم بود، لطفاً کپی نکنید.
۴.۴k
۲۱ اسفند ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.