کوله پشتی ام رو پر از احساسات کرده بودم
کوله پشتی ام رو پُر از احساسات کرده بودم.
ایستاده بودم کنارِ ایستگاهِ اتوبوس تا کوله پشتی ام رو به قرمز ترین اتوبوس بسپارم. اولین اتوبوسی که ایستاد،
سوارش شدم. بین راه خراب شد. یه نگاه به ساعتِ مُچیم انداختم دیدم خیلی دیر وقته. شنیده بودم از اون ساعت به بعد جاده مسیرِ عبورِ راه زن ها میشه.
اعتنایی نکردم. کوله پشتی ام رو از روی شونه هام برداشتم و گذاشتم کنارِ صندلیِ اتوبوس. داشتم به رنگِ اتوبوس فکر می کردم که خواب رفتم. فکر کنم چند ساعتی گذشت. با صدای چند تا از مسافرا که من رو صدا می زدن از خواب پریدم. شنیدم داشتن راجع به دزیده شدنِ کیف ام حرف می زدن. کنارِ صندلی رو نگاه کردم اما خبری ازش نبود. اون مهم ترین چیزِ زندگیم رو دزدیده بود؛
احساساتم.
#تدی
#deep_feeling
ایستاده بودم کنارِ ایستگاهِ اتوبوس تا کوله پشتی ام رو به قرمز ترین اتوبوس بسپارم. اولین اتوبوسی که ایستاد،
سوارش شدم. بین راه خراب شد. یه نگاه به ساعتِ مُچیم انداختم دیدم خیلی دیر وقته. شنیده بودم از اون ساعت به بعد جاده مسیرِ عبورِ راه زن ها میشه.
اعتنایی نکردم. کوله پشتی ام رو از روی شونه هام برداشتم و گذاشتم کنارِ صندلیِ اتوبوس. داشتم به رنگِ اتوبوس فکر می کردم که خواب رفتم. فکر کنم چند ساعتی گذشت. با صدای چند تا از مسافرا که من رو صدا می زدن از خواب پریدم. شنیدم داشتن راجع به دزیده شدنِ کیف ام حرف می زدن. کنارِ صندلی رو نگاه کردم اما خبری ازش نبود. اون مهم ترین چیزِ زندگیم رو دزدیده بود؛
احساساتم.
#تدی
#deep_feeling
- ۵.۵k
- ۲۲ فروردین ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط