گاهی از خودمان میپرسیم دوست داشتن به چه دردمان میخورد

گاهی از خودمان می‌پرسیم: دوست داشتن به چه دردمان می‌خورد؟
راستش به راحتی می‌شود به این سوال جواب داد: هیچ!
و راستش در واقعیت هم دوست داشتن چندان به درد کسی نمی‌خورد.
فقط بعضی شب‌ها هست که آدم حس می‌کند هیچ چیز برایش باقی نمانده است: نه توان تلاشی، نه طاقت صبری، و نه حوصله و امیدی. در منتهی‌الیه چنین بن‌بستی، چند قدم مانده به وضعیتی که نام «استیصال محض» به آن برازنده است، دو کلمه از پوست سیاه و بی‌جان شب بیرون می‌افتد:
- دوستت دارم.
دو کلمه‌ی مشخصن به‌دردنخور،انتزاعی و مبهم، اما آخرین دو رگ زنده‌ای انگار، که روح خسته و محتضر ما را به کالبد حیات متصل نگه می‌دارد.
دو کلمه‌ای که گاهی روح ما را از مردن نجات می‌دهد.
دیدگاه ها (۱)

نَگَرد دنبالِ دنیایی که دوسش داری....بسازشمنتظر اتفاق نباشیه...

تنها فقط با منگوشه ای دنج این دنیا میان شلوغی هایروزمره اتقر...

رشته ی تحصیلی شما چیست؟

وقتی کسی که عاشقشی رهات می کنه، بهش لبخند بزن و بذار بره، به...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط