تاریکی
تاریکی
پارت 5
از زبان آتسوشی
یکم ازش میترسم نمیدونم چرا...در هر حال باید بهش بگم که دیگه باید برم...بعد از یکم من من کردن گفتم:آ... آکوتاگاوا...من...من باید دیگه برم خونه خودم...به اندازه کافی اینجا منو نگه داشتی...تازه کسی نمیدونه که من اینجام و حتما تا الان نگرانم شدن
با قیافه پوکر نگام کرد و گفت:حالا چرا اینقدر زود؟
+زود؟؟؟؟؟؟؟؟سه چهار روزه که من اینجاممم
_خیلی خب خیلی خب...داد نزن...فهمیدم
+پس من برم وسایلم رو جمع کنم...
_کجا؟من نگفتم اجازه داری بری
+اجازه؟به تو چه که من میخوام برم یا نه؟
_ساکت شو...درست حرف بزن
+اگه درست حرف نزنم چی؟
_از صحنه روزگار محوت میکنم
+عههه؟جرعت داری بکن
_میدونی که میتونم...
یه صدای فریاد اومد:خفه شیدددد
گین بود...اومد داخل اتاق و گفت:تا کی میخواید مثل بچه ها به جون هم بیوفتین؟بس کنید دیگه...
_این موضوع به تو ربطی نداره
(علامت گین٪)
٪آره ربط نداره ولی صدای دعوا تون تا کوچه میاد
+ای وای... آکوتاگاوا آبروت رفت...البته که تو به طور کلی هم آبرو نداری*به مسخره*
_بیشعور...آبروی منو مسخره نکنننن
+آخی... ببخشید*به مسخره*
_راشومون...خفه میشی یا خفه ت کنممممم
٪ای بابااااااا این شد همون آش و همون کاسه که...الان مشکل چیه؟
+اینکه من میخوام از اینجا برم ولی آکوتاگاوا نمیزاره
٪ریو...تو که خودت گفتی عاشقش شدی...آدم کسی که عاشقشه رو اذیت نمیکنه
+چی؟؟؟؟؟؟*سرخ شدن*
_گیننننن...من بهت گفتم به هیچ کس نگو
پارت 5
از زبان آتسوشی
یکم ازش میترسم نمیدونم چرا...در هر حال باید بهش بگم که دیگه باید برم...بعد از یکم من من کردن گفتم:آ... آکوتاگاوا...من...من باید دیگه برم خونه خودم...به اندازه کافی اینجا منو نگه داشتی...تازه کسی نمیدونه که من اینجام و حتما تا الان نگرانم شدن
با قیافه پوکر نگام کرد و گفت:حالا چرا اینقدر زود؟
+زود؟؟؟؟؟؟؟؟سه چهار روزه که من اینجاممم
_خیلی خب خیلی خب...داد نزن...فهمیدم
+پس من برم وسایلم رو جمع کنم...
_کجا؟من نگفتم اجازه داری بری
+اجازه؟به تو چه که من میخوام برم یا نه؟
_ساکت شو...درست حرف بزن
+اگه درست حرف نزنم چی؟
_از صحنه روزگار محوت میکنم
+عههه؟جرعت داری بکن
_میدونی که میتونم...
یه صدای فریاد اومد:خفه شیدددد
گین بود...اومد داخل اتاق و گفت:تا کی میخواید مثل بچه ها به جون هم بیوفتین؟بس کنید دیگه...
_این موضوع به تو ربطی نداره
(علامت گین٪)
٪آره ربط نداره ولی صدای دعوا تون تا کوچه میاد
+ای وای... آکوتاگاوا آبروت رفت...البته که تو به طور کلی هم آبرو نداری*به مسخره*
_بیشعور...آبروی منو مسخره نکنننن
+آخی... ببخشید*به مسخره*
_راشومون...خفه میشی یا خفه ت کنممممم
٪ای بابااااااا این شد همون آش و همون کاسه که...الان مشکل چیه؟
+اینکه من میخوام از اینجا برم ولی آکوتاگاوا نمیزاره
٪ریو...تو که خودت گفتی عاشقش شدی...آدم کسی که عاشقشه رو اذیت نمیکنه
+چی؟؟؟؟؟؟*سرخ شدن*
_گیننننن...من بهت گفتم به هیچ کس نگو
۳.۰k
۱۵ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.