شب تا قدم در کوچه های شهر برداشت

شب تا قدم در کوچه های شهر برداشت
کابوس بغضی خسته را در سینه ها کاشت

در خانه ها لغزید دستش نرم و آرام
پرچم سیاه فتنه را بر بام افراشت




سُر خورد تنهایی در آن چاهی که با اشک
سیلابهای درد را در خویش انباشت

سو سو نمیزد بر فراز شهر جز داغ
داغی که دامنگیر شد از شام تا چاشت

در آن شب قدری که قدرش را نمی دید
دست شقاوت تیغه ای از کینه ها داشت

در سجده افتاد آفتاب و ذکر می گفت
در زیر لب«فزت برب الکعبه»را داشت
دیدگاه ها (۲)

دهم تیر عباس چشم به دنیایی باز کرد که یه روز تو اوج جوونی ،...

رهبرم فرمان دهد من جان نثاری میکنممن زخون داعشی ها دجله جاری...

لطف تو یارب! ازل است و ابد این منم و این گنه بی‌عددروی سیه، ...

شب قدر است و قدر آن بدانیمنماز و جوشن و قرآن بخوانیمبه درگاه...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط