ه حرفی برای گفتن …
ه حرفی برای گفتن …
نه امیدی برای ماندن …
نه پایی برای رفتن …
نه تمایلی برای دوباره ساختن …
تو از اول هم هیچ نداشتی !
.
.
.
به احترام رفتنت
کلاهی که بر سرم گذاشته ای را بر میدارم
.
.
.
نه به دیروزهایی که بودی فکر می کنم
و نه به فرداهایی که “شاید” بیایی …
می خواهم امروز را زندگی کنم …
خواستی باش …
نخواستی نباش …
نه امیدی برای ماندن …
نه پایی برای رفتن …
نه تمایلی برای دوباره ساختن …
تو از اول هم هیچ نداشتی !
.
.
.
به احترام رفتنت
کلاهی که بر سرم گذاشته ای را بر میدارم
.
.
.
نه به دیروزهایی که بودی فکر می کنم
و نه به فرداهایی که “شاید” بیایی …
می خواهم امروز را زندگی کنم …
خواستی باش …
نخواستی نباش …
۱.۹k
۱۸ دی ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.