تا نگه کردم به چشمانتنمیدانم چه شد

تا نگه کردم به چشمانت،,,,نمیدانم چه شد
تا که دیدم روی خندانت،,,,نمیدانم چه شد

عشق بود آیا ؟ جنون ؟ هرگز ندانستم چه بود
تا سپردم دل به دستانت،,,,نمیدانم چه شد

تا که افتادم به دامت،رشته ی صبرم گسست
تا که خوردم تیرِ مژگانت،,,,نمیدانم چه شد

تا گرفتی دستهایم را،دلم دیوانه شد
تا نهادم سر به دامانت،,,,نمیدانم چه شد

گم شدم چون قایقی کهنه،میان موجها
در شبِ زلفِ پریشانت،,,,نمیدانم چه شد

بی وفا...رفتی و من با خاطراتت مانده ام
آن قرار و عهد و پیمانت ,,,نمیدانم چه شد
دیدگاه ها (۳)

این فصل آخر است ببخش عاشقانه نیستامشب در این خرابه هوای تران...

بوی بغض میدهی ...!نبینم اشکهایت را حرام کسانی کنی که بی ارزش...

بعضی آدم‌ها ،انگار چوب‌اند... تا عصبانی می شوند، آتش می‌گیرن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط