و امید

و «امید»
پیامبر کوچکی که
تازه متولد شده‌بود
و آنان،
خانه به خانه و خیابان به خیابان
به دنبال او می‌گشتند و
هر کجا نشانی از او می‌یافتند،
بدون درنگ
طناب داری از آستین‌شان بیرون می‌زد...

#نرگس_صرافیان_طوفان ♥️
دیدگاه ها (۰)

از قوی بودن خسته‌ام، نیاز دارم کسی دستان لرزانم را بگیرد و ب...

فریاد و خشم در سراندوه و بغض در دلرنجی عظیم بر دوشاما پر از ...

یارب، آن روز کجا شد که تو از گوشه‌ی چشمگاه‌گاهی نظری جانب ما...

- چرا رنجم می دهی؟+ چون دوستت دارم.- نه دوستم نداری، وقتی کس...

رسم زندگی

-صدای گریه ی کودکی می آمد... دختر جوانی آمد کودک را در آغوش...

بسم الله الرحمن الرحیم چوپان گله گوسفندان را به آغل برد و هم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط