گاهی همینطور که نشسته ام

گاهی همینطور که نشسته ام

فکر میکنم
تو با آن چشم ها چه کسی را نگاه میکنی!!
یا...
اصلا کیست که در چشمهای
آبی ات غرق میشود این روزها؟!
بعد که میبینم
ناراحتم میکند این فکرها
بلند میشوم 
از پنجره به خیابان نگاه میکنم
و با خود میگویم؛
چشمهایش به درک!!
با لبهایش چه کار میکند؟!
فقط آدمها را صدا میزند!! نه؟
نکند...
کلافه میشوم
از دلتنگی
از حسادت
دست میبرم به شعر
راستی
توی لعنتی چقدر شعر به من بدهکاری
که قرار بود معشوقه شان باشی!!
 حامد_نیازی
.
دیدگاه ها (۲)

من برای امروزی که تورا ندارم ناراحت نیستم!ناراحتیم برای چهل ...

چاره‌ی من کن و مگذار که بیچاره شومسرِ خود گیرم و از کوی تو آ...

‍ با نگاهت لشکر تاتار می ریزد به همکیش و ماتم میکنی افکار می...

میدانم‌ #تُ یک ممنوعه ای!یک "نباید"...اما نمیدانم این را به ...

صحنه;پارت دوازدهم

صحنه,پارت یازدهم

6:Amityville Horror Houseخانه ترسناک امیتویل در حالی جونگکوک...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط