بگذار بگویم به خدایی که ندارم
بگذار بگویم به خدایی که ندارم
عاشق شده ام ؛ ترس و ابایی که ندارم
مقصود تماشاست درِ خانه خود را
قدری بِگُشا ؛ قصد گدایی که ندارم
یک روز هواخواه دلم بودی و هستم
دلخوش به هواخواهِ هوایی که ندارم
من یوسف بی نام و نشان بودم و هستی
نزدیک تر از تن به قبایی که ندارم
از دار جنون راندن دیوانه غلط نیست ؟
من میروم از چشم تو ، جایی که ندارم
مانند همین مردم بدخواه تو را نیز
باید بِسِپارم به خدایی که ندارم
عاشق شده ام ؛ ترس و ابایی که ندارم
مقصود تماشاست درِ خانه خود را
قدری بِگُشا ؛ قصد گدایی که ندارم
یک روز هواخواه دلم بودی و هستم
دلخوش به هواخواهِ هوایی که ندارم
من یوسف بی نام و نشان بودم و هستی
نزدیک تر از تن به قبایی که ندارم
از دار جنون راندن دیوانه غلط نیست ؟
من میروم از چشم تو ، جایی که ندارم
مانند همین مردم بدخواه تو را نیز
باید بِسِپارم به خدایی که ندارم
- ۲۶.۰k
- ۰۷ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط