بگذار بگویم به خدایی که ندارم
بگذار بگویم به خدایی که ندارم
عاشق شده ام ؛ ترس و ابایی که ندارم
مقصود تماشاست درِ خانه خود را
قدری بِگُشا ؛ قصد گدایی که ندارم
یک روز هواخواه دلم بودی و هستم
دلخوش به هواخواهِ هوایی که ندارم
من یوسف بی نام و نشان بودم و هستی
نزدیک تر از تن به قبایی که ندارم
از دار جنون راندن دیوانه غلط نیست ؟
من میروم از چشم تو ، جایی که ندارم
مانند همین مردم بدخواه تو را نیز
باید بِسِپارم به خدایی که ندارم
عاشق شده ام ؛ ترس و ابایی که ندارم
مقصود تماشاست درِ خانه خود را
قدری بِگُشا ؛ قصد گدایی که ندارم
یک روز هواخواه دلم بودی و هستم
دلخوش به هواخواهِ هوایی که ندارم
من یوسف بی نام و نشان بودم و هستی
نزدیک تر از تن به قبایی که ندارم
از دار جنون راندن دیوانه غلط نیست ؟
من میروم از چشم تو ، جایی که ندارم
مانند همین مردم بدخواه تو را نیز
باید بِسِپارم به خدایی که ندارم
۲۵.۸k
۰۷ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.