زندگی احساسی من
#زندگی_احساسی_من
#part_7
از زبان نویسنده
بکی همین طور تو جنگل رو میگشت که دامیان رو درحالی که انیا رو پرنسسی بغل کرده و خیس شده میبینه
بکی :دامیان انیا حالش خوبه چرا پاهاش زخمیه؟!
دامیان : :-\ دو دقیقه وایسا نفس بکش احمق الان میگم انیا حالش خوبه فقط خوابه قضیه پاش هم نمیدونم از خودش بپرس تو دوستشی
بکی : باشه احمق هم خودتی بیا بریم داخل چادر
باهم به سمت چادر میرن که بکی گفت
بکی :انیا بیدار شو انیاااا
انیا :بله ها من تو بغل پسر دوم چیکار میکنم ؟!
انیا سرخ میشه و از بغل دامیان میاد بیرون که باز خواست بیفته که بکی گرفتش
بکی : جناب دزموند دو دقیقه بیرون وایسا تا من و انیا لباس عوض کنیم
دامیان : باشه فقط زود
بکی و انیا لباساشون رو عوض میکنن دامیان بعد از اینکه اونا بیرون اومدن لباس عوض کرد و دامیان چتر رو برداشت و رفت بیرون
انیا :کجا میری پسر دوم
دامیان :میرم برا جنابعالی چسب زخم بیارم
انیا : اها باشه [ پسر دوم به خاطر من رفت امکان نداره ]
بکی :[ این برای بار دومه که انیا سرخ میشه نکنه واقعا عاشقه دامیان شده تازشم دامیان بره برای انیا چسب زخم امکان نداره یعنی اونم عاشق انیاست فایده نداره باید دست به کار شم ]
انیا ذهن بکی رو خوند و وقتی دامیان اومده بود داد زد سر بکی
انیا :بکی چند بار بگم انیا عاشق پسر دوم نیست پسر دوم هم عاشق انیا نیست ایش
دامیان که تمام حرف های اونا رو شنیده بود ما دیگه دامیان نداشتیم یک عدد گوجه فرنگی داشتیم
که بکی به دامیان و انیا گفت
بکی :دامیان تو انیا رو دوست داری انیا هم تو رو
انیا و دامیان با هم داد زدند
انیا و دامیان : هیچم اینطور نیست بکی نکنه میخوای بمیری
یاع یاع بلخره پارت دادم لایک و کامنت یادتون نره ماچ به همتون
#انیا #دامیان #بکی #یور #لوید #داناوان_دزموند #ملیندا #امیل #ایون #یوری #جاسوس_خانواده #spy_x_family
#part_7
از زبان نویسنده
بکی همین طور تو جنگل رو میگشت که دامیان رو درحالی که انیا رو پرنسسی بغل کرده و خیس شده میبینه
بکی :دامیان انیا حالش خوبه چرا پاهاش زخمیه؟!
دامیان : :-\ دو دقیقه وایسا نفس بکش احمق الان میگم انیا حالش خوبه فقط خوابه قضیه پاش هم نمیدونم از خودش بپرس تو دوستشی
بکی : باشه احمق هم خودتی بیا بریم داخل چادر
باهم به سمت چادر میرن که بکی گفت
بکی :انیا بیدار شو انیاااا
انیا :بله ها من تو بغل پسر دوم چیکار میکنم ؟!
انیا سرخ میشه و از بغل دامیان میاد بیرون که باز خواست بیفته که بکی گرفتش
بکی : جناب دزموند دو دقیقه بیرون وایسا تا من و انیا لباس عوض کنیم
دامیان : باشه فقط زود
بکی و انیا لباساشون رو عوض میکنن دامیان بعد از اینکه اونا بیرون اومدن لباس عوض کرد و دامیان چتر رو برداشت و رفت بیرون
انیا :کجا میری پسر دوم
دامیان :میرم برا جنابعالی چسب زخم بیارم
انیا : اها باشه [ پسر دوم به خاطر من رفت امکان نداره ]
بکی :[ این برای بار دومه که انیا سرخ میشه نکنه واقعا عاشقه دامیان شده تازشم دامیان بره برای انیا چسب زخم امکان نداره یعنی اونم عاشق انیاست فایده نداره باید دست به کار شم ]
انیا ذهن بکی رو خوند و وقتی دامیان اومده بود داد زد سر بکی
انیا :بکی چند بار بگم انیا عاشق پسر دوم نیست پسر دوم هم عاشق انیا نیست ایش
دامیان که تمام حرف های اونا رو شنیده بود ما دیگه دامیان نداشتیم یک عدد گوجه فرنگی داشتیم
که بکی به دامیان و انیا گفت
بکی :دامیان تو انیا رو دوست داری انیا هم تو رو
انیا و دامیان با هم داد زدند
انیا و دامیان : هیچم اینطور نیست بکی نکنه میخوای بمیری
یاع یاع بلخره پارت دادم لایک و کامنت یادتون نره ماچ به همتون
#انیا #دامیان #بکی #یور #لوید #داناوان_دزموند #ملیندا #امیل #ایون #یوری #جاسوس_خانواده #spy_x_family
۹.۹k
۲۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.