لبخندهایخای

#لبخندهای_خاڪی

🔸 اسرای سودانی

عملیات تمام شده بود. و از قرارگاه به قصد ترک منطقه سوار اتوبوس شدیم، هوای خیلی گرمی بود به همین خاطر یونیفرمم را بیرون آوردم و فقط زیرپوشی سفیدی تنم بود.

بعداز ساعتی اتوبوس به ایستگاه صلواتی رسید و همگی با دیدن لیوانهای شربت آبلیمو خیلی خوشحال شدیم بخصوص من که در ردیف اول صندلی اتوبوس نشسته بودم. لحظاتی بعد یکی از افراد ایستگاه صلواتی وارد اتوبوس شد و با دیدن بچه ها که اغلب سیه چرده یا سبزه بودند، فریاد زد:

چرا این اسیرها محافظ ندارند !! به نظرم سودانی باشید، بعد هم رو به همکارانش کرد و فریاد زد؛ اسیران سودانی هستند، شربت نه! آب بیاورید، از سرتان هم زیاد است 😕

این را که بچه ها شنیدند ، اتوبوس از خنده بچه ها منفجر شد.😂 اصلاً دلمان نمی‌خواست در آن گرما آب بخوریم. بعداز اینکه به حاج‌آقا فهماندیم رزمندگانِ هرمزگان هستیم ؛ بنده خدا کلی ضایع شده بود ...

✍ راوی: رزمنده باقر نوری زاده
📚 کتاب غلط انداز

@ghessas
دیدگاه ها (۱)

#کلام_شهیدخدایامیگویندبزرگ ترین شڪست ازدست دادن ایمان استبصی...

💞 زیباترین خاطرات را برای ما در سنگرها به ارمغان می‌آورد.برک...

🔷 🔹 🔹 #تلنگـــــراز شهـــــ🌷 ـــــدا آموختیم ⇩⇩⇩▪ ️از #محمد...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط