اولین فیک
اولین فیک
شخصیت اصلی:کوک ، ا.ت
شخصیت فرعی: اجوما ، فیلیپ ، لونا ، میا ، لیا ، جونگ یو ، سوجی
♤ سن ♤
کوک : ۲۷
ا.ت :۲۵
لونا: ۲۶
میا ؛ ۲۷
لیا: ۲۶
جونگ یو :۲۴
فیلیپ : ۲۹
ا.ت : مادرش و بر اثر بیماری قلبی و پدرش بعد مرگ مامانش خودکشی کرد و تک فرزنده
کوک : پدرش مسموم شد و مرد و مادر و یه خواهر کوچکتر از خودش به اسم جونگ یو داره و اسم مادرش هم سوجی
لیا، میا،لونا،: هر*زه هایی که به کوک میچسبن و اذیتش میکنن
شغل
کوک : مافیا
ا.ت : حسابدار سوپر مارکت
p1
کوک ویو
مثل همیشه داشتم از اون سه تا هر*زه فرار میکردم البته از لیا خوشم میاد
ولی دیر وقته باید برم خونه جونگ یو میگه برق رفته (فقط ما نیستیم که برق نداریم😑)
و از اونجایی که حال رانندگی نداشتم پیاده رفتم
داشتم همینطوری قدم میزدم ساعت تقریبا سه صبح بود و هیچکس تو خیابون نبود
کمی بعد یه دختر و دیدم که داشت رو پیاده روی پارک اونور خیابون قدم میزد
کم پیش میاد دخترا بیان بیرون اونم این ساعت
میخواستم بدزدمش اما گفتم وللش
اما بعدش گفتم شاید بتونم به عنوان زیر خواب استفاده کنمش
رفتم پیاده روی اونور خیابون
و خیلی سوسکی دختره رو تعقیب میکردم
یه هودی مشکی و یه شرتک جین مشکی پوشیده بود موهای بلند و حالت دار با رنگی خرمایی واقعا از پشت زیبا بود
برای اینکه صورتش و ببینم جلو رفتم و وانمود کردم که داشتم راه میرفتم و اصلا حواسم بهش نبود و ندیدمش
خودم و بهش رسوندم و بهش تنه زدم
_ معذرت میخوام حواسم نبود
سرش و به آرومی بالا آورد
+ از این به بعد جمعش کن
_ بله چشم دیگه تکرار نمیشه
+ چی میگی تو پاکت سی*گار و گوشیت افتاده زمین
دختره رفت واقعا جذاب بود
چقد من روش کراش زدم هی هی پسر بس کن یا دورش و خط میکشی یا میدزدیش
هوففففف
پاکت سی*گار و گوشیت و برداشتم و به راهم ادامه دادم
بعد چند مین رسیدم خونه همه جا تاریک بود مثل اینکه خوابیده بودن پس منم لباسامو در آوردم و خوابیدم
شخصیت اصلی:کوک ، ا.ت
شخصیت فرعی: اجوما ، فیلیپ ، لونا ، میا ، لیا ، جونگ یو ، سوجی
♤ سن ♤
کوک : ۲۷
ا.ت :۲۵
لونا: ۲۶
میا ؛ ۲۷
لیا: ۲۶
جونگ یو :۲۴
فیلیپ : ۲۹
ا.ت : مادرش و بر اثر بیماری قلبی و پدرش بعد مرگ مامانش خودکشی کرد و تک فرزنده
کوک : پدرش مسموم شد و مرد و مادر و یه خواهر کوچکتر از خودش به اسم جونگ یو داره و اسم مادرش هم سوجی
لیا، میا،لونا،: هر*زه هایی که به کوک میچسبن و اذیتش میکنن
شغل
کوک : مافیا
ا.ت : حسابدار سوپر مارکت
p1
کوک ویو
مثل همیشه داشتم از اون سه تا هر*زه فرار میکردم البته از لیا خوشم میاد
ولی دیر وقته باید برم خونه جونگ یو میگه برق رفته (فقط ما نیستیم که برق نداریم😑)
و از اونجایی که حال رانندگی نداشتم پیاده رفتم
داشتم همینطوری قدم میزدم ساعت تقریبا سه صبح بود و هیچکس تو خیابون نبود
کمی بعد یه دختر و دیدم که داشت رو پیاده روی پارک اونور خیابون قدم میزد
کم پیش میاد دخترا بیان بیرون اونم این ساعت
میخواستم بدزدمش اما گفتم وللش
اما بعدش گفتم شاید بتونم به عنوان زیر خواب استفاده کنمش
رفتم پیاده روی اونور خیابون
و خیلی سوسکی دختره رو تعقیب میکردم
یه هودی مشکی و یه شرتک جین مشکی پوشیده بود موهای بلند و حالت دار با رنگی خرمایی واقعا از پشت زیبا بود
برای اینکه صورتش و ببینم جلو رفتم و وانمود کردم که داشتم راه میرفتم و اصلا حواسم بهش نبود و ندیدمش
خودم و بهش رسوندم و بهش تنه زدم
_ معذرت میخوام حواسم نبود
سرش و به آرومی بالا آورد
+ از این به بعد جمعش کن
_ بله چشم دیگه تکرار نمیشه
+ چی میگی تو پاکت سی*گار و گوشیت افتاده زمین
دختره رفت واقعا جذاب بود
چقد من روش کراش زدم هی هی پسر بس کن یا دورش و خط میکشی یا میدزدیش
هوففففف
پاکت سی*گار و گوشیت و برداشتم و به راهم ادامه دادم
بعد چند مین رسیدم خونه همه جا تاریک بود مثل اینکه خوابیده بودن پس منم لباسامو در آوردم و خوابیدم
۵.۳k
۲۴ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.