هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم

هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم
نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم

به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم
شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم

حکایتی ز دهانت به گوش جان من آمد
دگر نصیحت مردم حکایت است به گوشم

مگر تو روی بپوشی و فتنه بازنشانی
که من قرار ندارم که دیده از تو بپوشم

مرا به هیچ بدادی و من هنوز بر آنم
که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم

#سعدی
دیدگاه ها (۴۶)

کاش می‌گفتیچقدر باران را دوست داریتا جیب هایم را‌ پُر از اَب...

کلماتدارند کوچ می‌کنند از منوقتی نامِ تو را بین خود نمی‌بینن...

هرچه کنم نمی شـود...، تا بروی تو از دلماز تو فرار می کنم ......

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط