پارت 2 راهیه بهشت
پارت 2 راهیه بهشت
آروم رفتم سمت پذیرایی یه آدم روبه پنجره بود باورم نمیشه که دارم چی میبینم نمیدونم چی بود که منو میکشوند سمتش رفتم جلوتر و جلوتر که برگشت بِهَم زل زده بودیم اومد جلوتر و از بغلم رد شد و رفت سمت دیوار و وقتی بهش رسید ازش رد شد تعجب کردم که یهو داخل دیوار یه دروازه ای ظاهر شد به محض ظاهر شدن سرمای شدیدی اومد داخل خونه خیلی سرد بود رفتم جلوتر رو روبه روی دروازه وایسادم دستمو بردم داخلش اونور سرد تر بود نمیدونم چه حسی بود که فقط بهم میگفت برو
کامل رفتم داخل دروازه و از یجایی که فقط برف بود سر دراوردم هیچی نبود فقط برف برفی که تمام زمینو گرفته بود حتی درختم نبود هیچی نبود با دستام بازو هامو گرفته بودم و که کمتر سردم بشه به دورو بر نگاه کردم واقعا اینجا هیچی نیست
ا/ت : اینجا هیچکس نیست؟( با داد )
اینو که گفتم همون پسره جلوم ظاهر شد ولی ایندفعه سفید پوشیده بود
ا/ت : تو کی هستی؟
جیهوپ : دنبال من بیا
رفت ، عجبا این دیگه کیه دنبالش رفتم
ا/ت : تو کی هستی؟
جیهوپ : ....
ا/ت : با تو اما
جیهوپ : بعدن میفهمی
ا/ت : مثلا کی؟
جیهوپ : به موقعش
ا/ت : اسمت چیه
جیهوپ : جیهوپ
ا/ت : چه اسم قشنگی اسم منم
نزاشت حرفم تموم بشه و گفت
جیهوپ : ا/ت اسمت ا/ته
ا/ت : تو از کجا میدونی؟
جیهوپ : همه چی رو به مرور زمان میفهمی
ا/ت : داریم کجا میریم
برگشت طرف من
جیهوپ : انقدر سوال نکن دنبالم بیا
رفتش دیگه هیچی نگفتم و دنبالش رفتم وایساد که منم وایسادم از جلوم رفت اونور نگاه کردم یه هزارتو بود
جیهوپ : این راه توعه باید از این هزارتو رد بشی اگه نتونی رد بشی کشته میشی
به 2 تا محافظا اشاره کرد نگاه کردم اونا بال داشتن؟ چجوری؟ اون بالا کشیک میدادن برگشتم طرفش
ا/ت : یعنی چی این هزارتو آخرش چی میشه؟
جیهوپ : اگه بتونی برسی میفهمی
ا/ت : من میخوام برگردم
جیهوپ : راه برگشتی نیست تا 3 روز مهلت داری یا میرسی یا میمیری
ا/ت : یعنی چی
از توی جیبش یه تیکه نون دراورد و داد بهم
جیهوپ : اینو داشته باش تا گشنت نشه
ا/ت : چرا من؟
جیهوپ : چون طبیعت تورو انتخاب کرده 3 تا در وجود داره بهشون توجه کن و مواظب باش اگه اون 3 تا درو پیدا کنی یعنی داری درست میری
اینو گفت و غیب شد کجا رفت
ا/ت : هی کجا رفتی نرو لطفا ( با داد )
حالا چیکار کنم یه تایمر به دستم مثل ساعت وصل بود تازه متوجهش شدم من باید توی 3 روز از این هزارتو رد بشم خدایا کمکم کن رفتم داخل دیواراش خیلی بلند بود نمیشد رفت بالا اگه میشدم نگهبان اینجاست میکُشَتَم راه افتادم به سمت راست رفتم همینطوری جلو میرفتم کلی راهو پیچیدم خوردم به بن بست ، بن بست ، بن بست ، بن بست
ا/ت : آهههه چراااا( با داد )
برگشتم انقدر رفتم تا به یه در خوردم
ا/ت : همینه روش چی نوشته
روش یه نوشته بود برش داشتم
متن نوشته
مواظب باش ( خطرناک )
یعنی چی درو باز کردم پره چاله بود نوک پامو بردم داخل چاله باتلاق بود این امکان نداره
داد زدم
ا/ت : معلوم هست از جون من چی میخواید؟
یه صدایی دم گوشم گفت : داد نزن
ا/ت : لعنتی
از اطراف چاله ها داشتم میرفتم که باد شروع کرد به وزیدن باد که میوزید تعادلمو بیشتر از دست میدادم اگه پام میرفت توی باتلاق دیگه نمیتونستم در بیام و میمردم برای همین باید حواسمو جمع کنم
....................
نمیدونم چقدر گذشته ولی شب شده همه جا تاریکه همونجا نشستم نونی که توی جیبم بودو برداشتم و یکم ازش خوردم آخه من چه گناهی کردم که باید این بلا ها سرم بیاد اه لعنتی
نباید وقتو تلف کنم پاشدم و به راهم ادامه دادم از اون باتلاقا نجات پیدا کردم
آروم رفتم سمت پذیرایی یه آدم روبه پنجره بود باورم نمیشه که دارم چی میبینم نمیدونم چی بود که منو میکشوند سمتش رفتم جلوتر و جلوتر که برگشت بِهَم زل زده بودیم اومد جلوتر و از بغلم رد شد و رفت سمت دیوار و وقتی بهش رسید ازش رد شد تعجب کردم که یهو داخل دیوار یه دروازه ای ظاهر شد به محض ظاهر شدن سرمای شدیدی اومد داخل خونه خیلی سرد بود رفتم جلوتر رو روبه روی دروازه وایسادم دستمو بردم داخلش اونور سرد تر بود نمیدونم چه حسی بود که فقط بهم میگفت برو
کامل رفتم داخل دروازه و از یجایی که فقط برف بود سر دراوردم هیچی نبود فقط برف برفی که تمام زمینو گرفته بود حتی درختم نبود هیچی نبود با دستام بازو هامو گرفته بودم و که کمتر سردم بشه به دورو بر نگاه کردم واقعا اینجا هیچی نیست
ا/ت : اینجا هیچکس نیست؟( با داد )
اینو که گفتم همون پسره جلوم ظاهر شد ولی ایندفعه سفید پوشیده بود
ا/ت : تو کی هستی؟
جیهوپ : دنبال من بیا
رفت ، عجبا این دیگه کیه دنبالش رفتم
ا/ت : تو کی هستی؟
جیهوپ : ....
ا/ت : با تو اما
جیهوپ : بعدن میفهمی
ا/ت : مثلا کی؟
جیهوپ : به موقعش
ا/ت : اسمت چیه
جیهوپ : جیهوپ
ا/ت : چه اسم قشنگی اسم منم
نزاشت حرفم تموم بشه و گفت
جیهوپ : ا/ت اسمت ا/ته
ا/ت : تو از کجا میدونی؟
جیهوپ : همه چی رو به مرور زمان میفهمی
ا/ت : داریم کجا میریم
برگشت طرف من
جیهوپ : انقدر سوال نکن دنبالم بیا
رفتش دیگه هیچی نگفتم و دنبالش رفتم وایساد که منم وایسادم از جلوم رفت اونور نگاه کردم یه هزارتو بود
جیهوپ : این راه توعه باید از این هزارتو رد بشی اگه نتونی رد بشی کشته میشی
به 2 تا محافظا اشاره کرد نگاه کردم اونا بال داشتن؟ چجوری؟ اون بالا کشیک میدادن برگشتم طرفش
ا/ت : یعنی چی این هزارتو آخرش چی میشه؟
جیهوپ : اگه بتونی برسی میفهمی
ا/ت : من میخوام برگردم
جیهوپ : راه برگشتی نیست تا 3 روز مهلت داری یا میرسی یا میمیری
ا/ت : یعنی چی
از توی جیبش یه تیکه نون دراورد و داد بهم
جیهوپ : اینو داشته باش تا گشنت نشه
ا/ت : چرا من؟
جیهوپ : چون طبیعت تورو انتخاب کرده 3 تا در وجود داره بهشون توجه کن و مواظب باش اگه اون 3 تا درو پیدا کنی یعنی داری درست میری
اینو گفت و غیب شد کجا رفت
ا/ت : هی کجا رفتی نرو لطفا ( با داد )
حالا چیکار کنم یه تایمر به دستم مثل ساعت وصل بود تازه متوجهش شدم من باید توی 3 روز از این هزارتو رد بشم خدایا کمکم کن رفتم داخل دیواراش خیلی بلند بود نمیشد رفت بالا اگه میشدم نگهبان اینجاست میکُشَتَم راه افتادم به سمت راست رفتم همینطوری جلو میرفتم کلی راهو پیچیدم خوردم به بن بست ، بن بست ، بن بست ، بن بست
ا/ت : آهههه چراااا( با داد )
برگشتم انقدر رفتم تا به یه در خوردم
ا/ت : همینه روش چی نوشته
روش یه نوشته بود برش داشتم
متن نوشته
مواظب باش ( خطرناک )
یعنی چی درو باز کردم پره چاله بود نوک پامو بردم داخل چاله باتلاق بود این امکان نداره
داد زدم
ا/ت : معلوم هست از جون من چی میخواید؟
یه صدایی دم گوشم گفت : داد نزن
ا/ت : لعنتی
از اطراف چاله ها داشتم میرفتم که باد شروع کرد به وزیدن باد که میوزید تعادلمو بیشتر از دست میدادم اگه پام میرفت توی باتلاق دیگه نمیتونستم در بیام و میمردم برای همین باید حواسمو جمع کنم
....................
نمیدونم چقدر گذشته ولی شب شده همه جا تاریکه همونجا نشستم نونی که توی جیبم بودو برداشتم و یکم ازش خوردم آخه من چه گناهی کردم که باید این بلا ها سرم بیاد اه لعنتی
نباید وقتو تلف کنم پاشدم و به راهم ادامه دادم از اون باتلاقا نجات پیدا کردم
۳۸.۳k
۲۸ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.