در یک تیمارستان از یک بیمار روانی که ظاهرا آرام به نظر م

در یک تیمارستان از یک بیمار روانی‌ که ظاهرا آرام به نظر می‌رسید سؤال شد :
برای چی‌ آوردنت این جا ؟
بیمار گفت من یک زن گرفتم که یک دختر ۱۸ ساله داشت ، بابام با دختره ازدواج کرد ، پس زن من مادر زن بابام شد و بابام داماد من که اون وقت من شدم پدر زن پدرم . دختر زنم پسری زأیید ، که میشد داداش من و نوه‌ زنم که پس نوه‌ من هم بود . اون وقت من پدر بزرگ داداشم بودم . بد تر از اون موقعی بود که زن من پسری زأیید ، زن بابام خواهر ناتنی پسرم شد و پسرم داداش من . حالا وجدانا خودت بگو ، اگه تو بودی دیوونه نمی‌شدی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
دیدگاه ها (۱۴)

درسته عکسم کاوره کسی نیس… ولی کسی ام کاور عکسم نیس ‎ نه آه...

میگن اولین برف زمستونی ک میباره کناره هرکی باشی بش میرسی هیچ...

به سلامتی مادر که بابت اون ده دقیقه ای که وقت صرف کردی و تنظ...

یه لباسشویی داریم خیلی با فهم و کمالاته^_^ اصن به این نگ...

چرا حرف منو باور نمیکنی

رمان ملکه یخی و شاهزاده سوار بر اسب سفید پارت 30آرمیلااز قضا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط