سرنوشت سوخته7

دو روز بعد
ات:(استرس کل وجودموگرفته بود یعنی من با دستای خودم کوک رو بکشم ........توی فکر بودم که یکی از خدمت کارا گفت)
خدمتکار: خانم با اجازتون من برم قرص رو به اقا بدم (با یه نگاه و اشاره)
ات:(خشکم برد بود نه پس اون روزی که ازش میترسیدم رسیده بود ..............حالا چیکار کنم ....... اختیارم دست خودم نبود واقعا حاظرم یه عمر پیش الکس باشم و بردگیشو کنم اما اسیبی به کوک نرسه .... حالا چرا کوک انقدر مهم شده برام. خب حتما از انسانیت .....بیخیال باید کوک رو نجات بدم)
(ا(توی مغز خوش درگیری داره
( از پله سریع بالا رفتم اصلا به عواقبش توجه نکردم دو تا دوتا پله ها رو بالا رفتم و ته رو دیدم که تعجب کرده بود و سر راهم بود تا خواست حرف بزنه هولش دادم و در اتاق کوک رو بدونه در زدن باز کردم که دیدم هنوز خدمت کاره قرص نداده بود (
ات: نهههههههه نخور ..... کوک اونو نخور
کوک(تعجب کرده بودم ات چش شده بود رنگش مثل برف شده بود ابرویی بالا دادم و گفتم )
کوک:چته چرا داد میزنی حالت خوبه؟
ات: اونو نخور کوک خواهش میکنم
خدتمکار:خانم این همون قرصیبود که بهم دادی که بدم اقا روش نوشته تقویت کننده یه قرص سادس(به حالت اشاره و تهدید وار)
کوک: چته یه قرصه دیگه مگه چه عوارضی داره؟
ات:(کوبنده و بدون تفکر گفتم)مرگ..... کوک اگه اونو بخوری میمیری اون یه سمه تورو خدا نخور (نگاه سنگین خدمتکار رو رو خودم حس کردم)
لطفا حمایت بشه تا ادامه رو بزاریم
دیدگاه ها (۲۳)

سرنوشت سوخته ۸

سرنوشت سوخته ۹

سرنوشت سوخته

سرنوشت سوخته

پارت ۳۶ات: بالاخره میتونیم بریم جیمین: اره ات: اخیش بالاخره ...

فیک کوک دختر کوچولوی من پارت ۱۶

فیک کوک دختر کوچولوی من پارت ۱۸

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط