دلم وا مانده در کاری که فکرش را نمی کردم

دلم وا مانده در کاری که فکرش را نمی کردم
سرم خورده به دیواری که فکرش را نمی کردم

مدارجبر هستی را فقط بیهوده می گردم
اسیرم کرده تکراری که فکرش را نمی کردم

خرابم می کند با اخم وبا لبخند می سازد
دلم را برده معماری که فکرش را نمی کردم

زمین را مثل اسکندربه حکم عشق او گشتم
شدم سرباز بیماری که فکرش را نمی کردم

ولی هرنقطه ای رفتم شعاع درد دورم زد
به دستش داشت پرگاری که فکرش رانمی کردم

به هر دستی که دور گردنم افتاد دل بستم
مرا زد عاقبت ماری که فکرش را نمی کردم


#مرتضی_خدمتی
دیدگاه ها (۲)

و عشقدرد بزرگی ستوقتی که درمانش در دستان کسی هستکه دیگر نیست...

تصور می کردم دیگر به او فکر نمی کنم، اما کافی بود لحظه ای در...

من هنوزگاهی یواشکی خواب تو را میبینم!یواشکی نگاهت میکنمصدایت...

از تو برای من چه مانده بود خالی‌ِ یک خانهخالی‌ِ یک نیمکتچند ...

دختر سایه

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط