هفده ساله بود می دیدم تا دیر وقت بیدار است پاسی از نیمه ش

هفده ساله بود می دیدم تا دیر وقت بیدار است پاسی از نیمه شب می‌گذشت
و صدای زمزمه های مناجاتش هنوز به گوش می‌رسید....
گاهی به داخل اتاق سرک می‌کشیدم، در حال خواندن نماز شب بود و زمزمه‌هایی که با خدایش داشت...
وقتی می‌پرسیدم چکار می‌کردی تا آخر شب بیدار بودی؟
_امتحان می‌خوندم.
_چی میگی مادر...من که دیدم داشتی نماز شب می‌خوندی.
_ مادر جون دیگه نگو... ریا میشه....

#شهیدیحیی_براتی_احمدآبادی

#خاکیان_خدایی
دیدگاه ها (۱)

دوم اردیبهشت سال ۱۳۶۹ در روستای کران از توابع شهرستان فارسان...

دارد دلِ مـا از تو تمنای نگاهــیمحروم مگردان دل ما را ،ڪہ رو...

تو را . . .خدا بـہ زمـینهدیہ داده ، چـون بارانکه آسمان و زمی...

#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادیولادت : ۶۸/۲/۴ - قزوینشهادت : ۹۴/۹...

اوایی از گذشته بخش اول:  خاطرات زندگی با یک دکتر روانی. 001 ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط