استخدام

#داستان_شب

#استخدام
همیشه دیر می‌رسید و پیش همه #بد_قول شده بود.
این بار قرار بود برای کار به مصاحبه برود.
طبق معمول صبح از خواب بیدار شد، با آرامش دوش گرفت، صبحانه خورد، لباس هایش را با هم ست کرد، بیرون از خانه بر خلاف همیشه راحت ماشین گیرش آمد، پول هم نگرفت، چه روز عجیبی!
با خودش حرف میزد و آرام آرام به سمت در ورودی شرکت می‌رفت.
به محض ورود، خانم منشی گفت منتظر بمانید، بیست دقیقه ای زودتر رسیدید.
باورش نمی‌شد، چطور ممکن بود، تازه فکر می‌کرد دیر هم شده است.

نمی‌دانست دیشب وقتی خواب بوده، #مادرش تمام ساعت ها را دستکاری کرده و آژانس برایش گرفته است.

آن روز به خاطر #خوش_قولی استخدام شد.

{برای #مادر فرقی نمی‌کنه چند سالته ... ؛ #برای_مادر_بچه_همیشه_بچه_هستش.}

اینستاگرام:
https://www.instagram.com/p/CpwxG8Yu7GV/?igshid=MDJmNzVkMjY=
دیدگاه ها (۰)

#داستان_شب

#من_منتظر

#سفر_آخرت_بخیر

#داستان_شب

black flower(p,209)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط