httpwwwloveirpostDAFDADDD

http://www.98love.ir/post/4123/%D8%AF%D8%A7%D9%86%D9%84%D9%88%D8%AF-%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86-%D8%B4%D8%A8-%D8%AA%D9%82%D8%AF%DB%8C%D8%B1-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D9%88%D8%A8%D8%A7%DB%8C%D9%84.html




خلاصه ی داستان:

باربد تنها پسر خانواده در راه بازگشت به خانه با دختری تصادف می کند و به جای رساندن او به بیمارستان، او را به خانه می برد. دختر جوان دچار فراموشی شده است. پزشک خانواده پرونده پزشکی تمییزی برایش درست کرد و به عنوان دختر خانواده ایمانی ادعا می کند او از پله ها افتاده. باربد از همان ابتدا حاضر به پذیرفتن او به عنوان دختر خانواده و خواهر خود نیست. دوستش دارد. خانواده برای او شناسنامه می گیرد و او ایمان می شود. پزشک خواستگار غزل می شود و

 

بخشی از این رمان :

 

دستهايم را روي ميز كوبيدم همه ساكت شدند و به طرف من برگشتند در حاليكه لبخندي روي لبم نشسته بود گفتم:

- آتش بس! من حساب مي كنم

سهيل دستهايش را به هم كوبيد و با شعف گفت

- دمت گرم خيلي آقايي

به پيروي از او عرفان و ياشار هم شروع كردند به دست زدن. لبم را به دندان گزيدم و در حاليكه با چشم به اطراف اشاره مي كردم گفتم:

- نديد بديدا ابرومون رفت

سهيل همانطور كه دستهايش را به شدت به هم مي كوبيد گفت

- بدبخت واسه ات كلاس گذاشتيم

و. به عقب برگشت و به دو دختري كه در ميز كناري نشسته بودند گفت

- خيلي با معرفت

استينش را كشيدم . عرفان و ياشار به خنده افتادند. رو به دختر جواني كه با تعجب نگاهمان مي كرد و اماده انفجار بود كردم و گفتم

-شرمنده ام خانم.

چشم چرخاند و گفت:

- خواهش مي كنم

ياشار صدايش را پايين اورد و ارام گفت

- كي مي ره اين همه راه رو؟

سهيل بي توجه به اطراف جواب داد:
دیدگاه ها (۲)

http://novelfa.ir/%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86-%D8%B1%D9%88%D8%B...

http://ebook.p30i.ir/256/%D8%AF%D8%A7%D9%86%D9%84%D9%88%D8%A...

http://www.tak-site.ir/%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86-%D8%A7%D9%81...

کامنت فراموش نشه اصلا هرکی کامنت نزاره خره

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط