توا لعنتی

تواِ لعنتی؛
خوب میدونستی برای اینکه زندگی یکی بعد رفتنت دیگه پا نگیره باید چیکار کنی...
خوب میدونستی که ساعت دو ظهر وقتِ دوستت دارم گفتنه
نه یک شب،
که دوستت دارمِ دو ظهر وسطِ اون همه شلوغی فرقش با باقی دوستت دارما فرقه زمینِ تا آسمون...
تو خوب میدونستی که باید دستشو بگیری بذاری رو سینت،
بذاری حس کنه صدای قلبتو با کفِ دستاش
بعد آروم تو فاصله یک سانتیش یه جور که نفسات بخوره تو صورتش بگی که نباشی این صدا رو کف دستای هیچکس لمس نمیکنه دیگه...
تو خوب میدونستی
باید تو مریضی یکیو بغل کنی،
تو مریضی صورتشو با دستات قاب بگیری و بگی که چشماش بهترین پرتره ی دنیاست...
تو خوب میدونستی وقتی رو موهای از بارونِ خیسِ یکی داغی لباتو بذاری
و به جایِ خودت به فکر نلرزیدن تن اون باشی،
کارشو تموم کردی...
تو خوب میدونستی موقعی که آدم سرشو میندازه پایین و با دستاش بازی میکنه
فقط نیاز داره به یه گرما،یه امنیت و یه حصار که دور تا دور تنشو محاصره کنه...
تو خوب میدونستی برای کشتن حس من چیکار کنی،
برای دیگه نچسبیدن دوستت دارم به دل و جونم،
برای دیگه نلرزیدن دلم از تپشای قلب کسی،
برای دوباره دیوونه ی چشمای کسی نشدن...
تو خوب میدونستی برای تموم کردنِ آرامش گرفتن از امن شونه های یکی باید چیکار کنی...
تو همه چیو خوب میدونستی
و من نمیدونستم که
اونایی که همه چیو خوب بلدن
رفتنو از همه بهتر بلدن...
#فاطمه_جوادی
دیدگاه ها (۵)

داستان غَم انگیزی استکه هَرکسی چیزی رادر زندگی از دَست داده ...

من توانستم تمامِ این شب ها را بدونِ شب بخیرِ توبه صبح برسانم...

خوبم ها..!!نگرانم نشوی جانم....فقط از وقتی رفته ای؛هرکس به ق...

یکی بودم ،بیخیال... کلّه خَر... شاد ،شاد ،شاد ...تا زمانی که...

این یه هشداره پس خوب بخون وگرنه تو جهنم از خواب بیدار میشی!!...

رمان بغلی من پارت ۴۲ ستی:علیک سلام یاد ما افتادی دیانا: زنگ ...

اخبار و رسانه امروز دیگه فقط «اطلاع‌رسانی» نیستن،بلکه تبدیل ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط