چند پارتی کوک 🤌🌚...
چند پارتی کوک 🤌🌚...
پارت 1🌚
با تاسف به اینه خیره شده بود... نگاهی به جای کبودی روی صورتش کرد و دوباره اشکاش باعثه خیس شدن گونه هاش شد...
سرشو به پایین انداخت و کلاهی روی سرش گذاشت امیدوارم بود کسی متوجه ی زخم روی صورتش نشه با صدای پیامک تلفنش از افکارش بیرون اومد...«نمیخوای بیای بیب؟!» لبخندی روی لباش نشست... با یک رژلب کالباسی کارشو تموم کرد...نگاشو به تلفنش انداخت که دوباره پیامکی براش ارسال شد...«من پایین منتظرم نمیای؟!» با لبخند از خونه بیرون اومد... توی اسانسور همش به این فکر میکرد که متوجه ی زخم روی صورتش نشن...با دیدن فردی که انقدر مشتاقه برای دیدنش لبخند بزرگی روی لباش نشست...
کوک: اوو بلاخره اومدی
یورا: اومم کوکی بغل لطفا«با لپای اویزون دستاشو باز کرد..»
کوک: اومم بیبی گرلم بغل میخواد « قراره امروزشون با اغوشی گرم شروع شد..» بوی عطرت خیلی خوبه
یورا: توعم اغوشت خیلی خوبه
کوک: دلم میخواد اون لپای نرمتو بکشم... بانو اجازه ی این کارو میدید؟؟
یورا:«مطمئن بود اگر بخواد این کارو انجام بده متوجه ی کبودی روی صورتش میشد...» اوو کوکی بیخیال مگه نمیخواستیم بریم بیرون بیا فقط خوش گذرونی کنیم...
کوک:اوممم امروز به خودم قول دادم همه چی به میل تو باشه پس هرطور تو بخوای...
یورا: خببب امروز قراره کجا بریم؟؟!
کوک: یه سوپرایزه
یورا: جدی از سوپرایز خوشم میاد...
کوک: خبب پس بریم سوار شیم؟!
«به ارومی سوار ماشین شد...»
یورا: کوک چرا درو نمیبندی؟!
کوک:«هومم...» برام تعجبه که چرا امروز نمیگی تند تر رانندگی کنم؟ معمولا همیشه غر میزدی...«متوجه ی نگرانیش شده بودم ولی چرا چه چیزی باعثه ازارش شده بود؟؟!!» یورا: نمیدونم... گفتم شاید بزارم امروزو به میله تو باشه
کوک: هوممم بلاخره یاد گرفتی خوشحالم... ولی چرا کلای که گذاشتی رو ور نمیداری؟؟ معمولا از کلاه گذاشتن خوشت نمیاد!!
یورا: تفاوت رو دوست دارم...
کوک:
به نظر میومد یک چیزی داره اذیتش میکنه اون خیلی مهربون بود وهرکسی میتونست ناراحتش کنه امیدوارم چیزی جز یک تغییر نباشه!!!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
چرا حمایت نمیکنید؟؟؟
فقط عالی بعدی؟؟؟ همین؟
پارت 1🌚
با تاسف به اینه خیره شده بود... نگاهی به جای کبودی روی صورتش کرد و دوباره اشکاش باعثه خیس شدن گونه هاش شد...
سرشو به پایین انداخت و کلاهی روی سرش گذاشت امیدوارم بود کسی متوجه ی زخم روی صورتش نشه با صدای پیامک تلفنش از افکارش بیرون اومد...«نمیخوای بیای بیب؟!» لبخندی روی لباش نشست... با یک رژلب کالباسی کارشو تموم کرد...نگاشو به تلفنش انداخت که دوباره پیامکی براش ارسال شد...«من پایین منتظرم نمیای؟!» با لبخند از خونه بیرون اومد... توی اسانسور همش به این فکر میکرد که متوجه ی زخم روی صورتش نشن...با دیدن فردی که انقدر مشتاقه برای دیدنش لبخند بزرگی روی لباش نشست...
کوک: اوو بلاخره اومدی
یورا: اومم کوکی بغل لطفا«با لپای اویزون دستاشو باز کرد..»
کوک: اومم بیبی گرلم بغل میخواد « قراره امروزشون با اغوشی گرم شروع شد..» بوی عطرت خیلی خوبه
یورا: توعم اغوشت خیلی خوبه
کوک: دلم میخواد اون لپای نرمتو بکشم... بانو اجازه ی این کارو میدید؟؟
یورا:«مطمئن بود اگر بخواد این کارو انجام بده متوجه ی کبودی روی صورتش میشد...» اوو کوکی بیخیال مگه نمیخواستیم بریم بیرون بیا فقط خوش گذرونی کنیم...
کوک:اوممم امروز به خودم قول دادم همه چی به میل تو باشه پس هرطور تو بخوای...
یورا: خببب امروز قراره کجا بریم؟؟!
کوک: یه سوپرایزه
یورا: جدی از سوپرایز خوشم میاد...
کوک: خبب پس بریم سوار شیم؟!
«به ارومی سوار ماشین شد...»
یورا: کوک چرا درو نمیبندی؟!
کوک:«هومم...» برام تعجبه که چرا امروز نمیگی تند تر رانندگی کنم؟ معمولا همیشه غر میزدی...«متوجه ی نگرانیش شده بودم ولی چرا چه چیزی باعثه ازارش شده بود؟؟!!» یورا: نمیدونم... گفتم شاید بزارم امروزو به میله تو باشه
کوک: هوممم بلاخره یاد گرفتی خوشحالم... ولی چرا کلای که گذاشتی رو ور نمیداری؟؟ معمولا از کلاه گذاشتن خوشت نمیاد!!
یورا: تفاوت رو دوست دارم...
کوک:
به نظر میومد یک چیزی داره اذیتش میکنه اون خیلی مهربون بود وهرکسی میتونست ناراحتش کنه امیدوارم چیزی جز یک تغییر نباشه!!!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
چرا حمایت نمیکنید؟؟؟
فقط عالی بعدی؟؟؟ همین؟
۶۴.۷k
۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.