باز منم و عصری به رنگ پاییز

باز منم و عصری به رنگ پاییز
و یک پنجره رو به دلتنگی
با دو فنجان چای روی میز
منم و جرعه جرعه شعر فروغ
و بغضی که رسوب کرده در گلو
و خیالی از خالی لبریز
دست هایی منجمد از تنهایی
با نگاهی که چسبیده به
صندلی خالی آن سر میز
منم و باز پر حرفی سکوت
دیدگاه ها (۲)

سالهاست در گلو مانده اند!کم کم دارد به بغض هایمخمس تعلق می گ...

ﻋـــﺎﺩﺕ ﺩﺍﺭﻡ ﺑـــﺎ ﻫـــﺮ ﻛـــﯽﻧـــﻮﻥ ﻭ ﻧـــﻤﻚ ...

شب امّا برای من استوقتی فکر می‌کنم این‌وقتِ شبمکر چندنفر بید...

کاش می‏ گذاشتیهوای رابطه‏ مانمعتدل باشد.من از این خشکیِ توو ...

🩷💚 من عادت دارم که حال خودم را ، خودم خوب کنم که عصر های دلگ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط