منصور خان پورحیدری...مردی که بدجور نفس اش تنگ شده...هیچ و
منصور خان پورحیدری...مردی که بدجور نفس اش تنگ شده...هیچ وقت به معنای کلاسیک فوتبالی ها چهره نبود...نه چهره اش فتوژنیک بود مثل ناصر خان نه پست اش هیاهوساز مثل حسن روشن...نه اهل کل کل با تیم رقیب بود نه اهل مرام بازی های خاص علی پروینی...دفاع تیم تاج بی نهایت آرام بود...وقتی انقلاب ایران به پیروزی رسید،باشگاه تاج یکی از نمادهایی بود که باید تخریب می شد...در خبرها هست که مشتی کنگ فو کار به دفتر باشگاه حمله می کنند و آن جا را تسخیر...
خیلی از نشان های این باشگاه در همان زمان گم می شود و در حالی که همه چیز در حال نابودی است پورحیدری وارد مذاکره می شود با انقلابی های سازمان ورزش برای ماندن تاج...
اول از همه بحث نام تیم است...
قرار می شود نام پرسپولیس به آزادی تغییر کند و تاج هم در نهایت به استقلال...اموال مصادره می شود...از استادیوم فرح سابق یا تختی فعلی گرفته تا باشگاه های دیگر...اما پورحیدری در یک چانه زنی طولانی «استقلال» را زنده نگه می دارد...
رنگ تیم با وجود عدم تمایل مسولین همان آبی خواهد بود...رنگی که منسوب به خاندان سلطنتی است...پرسپولیس هم پیروزی می شود و دهه ی شصت آغاز...منصور پورحیدری برای من یکی از نمادهای آرامش و عقلانیت است در فضای متشنجی که یک باشگاه دچارش شد...
او بعدها بارها استقلال را قهرمان ایران کرد و جام باشگاه های آسیا را هم برد...مردی که همیشه رام بود و انگار در سایه...مدافع قدیمی تاج که هرچند جاه طلب نبود و سریع مربی گری تیم ملی را هم با وجود قهرمانی در بازی های آسیایی تحویل داد همان کسی ست که هویت یک باشگاه را حفظ کرد...
او در سخت ترین شرایط تنها بود و آرام...این چهره ها هیچ وقت پوستر روی دیوار اتاق ها نمی شوند اما همیشه در ذهن من دود سیگارش از کنار نیمکت زردرنگ استادیوم آزادی حک شده که به آسمان می رفت و در هیاهوی نعره های شادی و غم گم و گم تر می شد...منصور خان پورحیدری قصه ی یک نسل است که در فضای ملتهب فوتبال ایران توانست چهره نباشد اما حافظه شود...
خیلی از نشان های این باشگاه در همان زمان گم می شود و در حالی که همه چیز در حال نابودی است پورحیدری وارد مذاکره می شود با انقلابی های سازمان ورزش برای ماندن تاج...
اول از همه بحث نام تیم است...
قرار می شود نام پرسپولیس به آزادی تغییر کند و تاج هم در نهایت به استقلال...اموال مصادره می شود...از استادیوم فرح سابق یا تختی فعلی گرفته تا باشگاه های دیگر...اما پورحیدری در یک چانه زنی طولانی «استقلال» را زنده نگه می دارد...
رنگ تیم با وجود عدم تمایل مسولین همان آبی خواهد بود...رنگی که منسوب به خاندان سلطنتی است...پرسپولیس هم پیروزی می شود و دهه ی شصت آغاز...منصور پورحیدری برای من یکی از نمادهای آرامش و عقلانیت است در فضای متشنجی که یک باشگاه دچارش شد...
او بعدها بارها استقلال را قهرمان ایران کرد و جام باشگاه های آسیا را هم برد...مردی که همیشه رام بود و انگار در سایه...مدافع قدیمی تاج که هرچند جاه طلب نبود و سریع مربی گری تیم ملی را هم با وجود قهرمانی در بازی های آسیایی تحویل داد همان کسی ست که هویت یک باشگاه را حفظ کرد...
او در سخت ترین شرایط تنها بود و آرام...این چهره ها هیچ وقت پوستر روی دیوار اتاق ها نمی شوند اما همیشه در ذهن من دود سیگارش از کنار نیمکت زردرنگ استادیوم آزادی حک شده که به آسمان می رفت و در هیاهوی نعره های شادی و غم گم و گم تر می شد...منصور خان پورحیدری قصه ی یک نسل است که در فضای ملتهب فوتبال ایران توانست چهره نباشد اما حافظه شود...
۱.۳k
۱۴ آبان ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.