می دانم
می دانم
روزی ناگهان و سرزده می آیی
از پشت سر
دست هایت را روی چشم هایم می گذاری
ومی دانم
روزی ناگهان و سرزده می آیی
از پشت سر
دست هایت را روی چشم هایم می گذاری
و می پرسی
مرا می شناسی؟
من
با اینکه تورا
از عطر همیشگی ات
صدای شیرینت
و دست های مهربانت شناخته ام
باز
ناز می کنم
اسم های دروغین می گویم
تو شاکی می شوی
قهر می کنی
دست هایت را بر می داری
و می گویی
برو با همان هایی که اسمشان را گفتی
من
برایت شعر می خوانم
و کنار گوش هایت
چند بار
آرام
نجوا می کنم
دوستت دارم
دوستت دارم
دوستت دارم . . .
می دانم
روزی
ناگهان و سر زده
می آیی
و این شعر به حقیقت می پیوندد ...
روزی ناگهان و سرزده می آیی
از پشت سر
دست هایت را روی چشم هایم می گذاری
ومی دانم
روزی ناگهان و سرزده می آیی
از پشت سر
دست هایت را روی چشم هایم می گذاری
و می پرسی
مرا می شناسی؟
من
با اینکه تورا
از عطر همیشگی ات
صدای شیرینت
و دست های مهربانت شناخته ام
باز
ناز می کنم
اسم های دروغین می گویم
تو شاکی می شوی
قهر می کنی
دست هایت را بر می داری
و می گویی
برو با همان هایی که اسمشان را گفتی
من
برایت شعر می خوانم
و کنار گوش هایت
چند بار
آرام
نجوا می کنم
دوستت دارم
دوستت دارم
دوستت دارم . . .
می دانم
روزی
ناگهان و سر زده
می آیی
و این شعر به حقیقت می پیوندد ...
۸.۳k
۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.