روایت | بچه های مَردم
#روایت | بچههای مَردم
🍃خودش تنهایی یه گردان بود...
با اینکه بچه بالاشهر تهران بود و هیچی کم و کسر نداشت. خودش رو رسوند به معرکه سوریه و دفاع از حرم حضرت زینب (س)
🔻فرماندهاش میگفت گذاشتمش بین نیروهای دفاع وطنی، دفاع وطنی یعنی بچههای خود سوریه، که دوست داشتن از کشورشون دفاع کنن، میگفت گذاشتمش بین اونا یه روستا را بهشون سپردم تا خط رو نگه دارن.
تا داعش سرازیر شد به جاده روستا بچههای دفاع وطنی همشون فرار کردن، حسین خودش تنها مونده بود، داشتم با دوربین نگاش میکردم. شاسی بیسیم را فشار دادم گفتم حسین تو هم برو یه نفری کاری ازت بر نمیاد. تکلیفی نداری ، یه گردان نیرو میخواد جلو اینا ایستادن....
حرفام که تموم شد شاسی بیسیم رو فشار داد گفت حاجی تو روستا زن و بچه داره زندگی میکنه، نمیشه خط رو رها کرد.
«خودم واست یه گردانم»
سریع خودتون رو برسونید...
میگفت یه تنه خط رو نگه داشت. ده دقیقه معطلشون کرد تا ما برسیم، وقتی رسیدم بالا سرش دیگه افتاده بود، عین شیر زخمی داشت نفس نفس میزد، به اندازه یه گردان بهش تیر زده بودن...
چند دقیقه بعدش شهید شد.
هیئت جوانان بنی هاشم (ع)
🍃خودش تنهایی یه گردان بود...
با اینکه بچه بالاشهر تهران بود و هیچی کم و کسر نداشت. خودش رو رسوند به معرکه سوریه و دفاع از حرم حضرت زینب (س)
🔻فرماندهاش میگفت گذاشتمش بین نیروهای دفاع وطنی، دفاع وطنی یعنی بچههای خود سوریه، که دوست داشتن از کشورشون دفاع کنن، میگفت گذاشتمش بین اونا یه روستا را بهشون سپردم تا خط رو نگه دارن.
تا داعش سرازیر شد به جاده روستا بچههای دفاع وطنی همشون فرار کردن، حسین خودش تنها مونده بود، داشتم با دوربین نگاش میکردم. شاسی بیسیم را فشار دادم گفتم حسین تو هم برو یه نفری کاری ازت بر نمیاد. تکلیفی نداری ، یه گردان نیرو میخواد جلو اینا ایستادن....
حرفام که تموم شد شاسی بیسیم رو فشار داد گفت حاجی تو روستا زن و بچه داره زندگی میکنه، نمیشه خط رو رها کرد.
«خودم واست یه گردانم»
سریع خودتون رو برسونید...
میگفت یه تنه خط رو نگه داشت. ده دقیقه معطلشون کرد تا ما برسیم، وقتی رسیدم بالا سرش دیگه افتاده بود، عین شیر زخمی داشت نفس نفس میزد، به اندازه یه گردان بهش تیر زده بودن...
چند دقیقه بعدش شهید شد.
هیئت جوانان بنی هاشم (ع)
۳.۷k
۱۹ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.