تو را با غیر می بینم صدایم در نمی آید

تو را با غیر می بینم صدایم در نمی آید
دلم می سوزد و کاری ز دستم بر نمی آید

شبان آهسته میگریم که شاید کم شود دردم
تحمل می رود هموار شب غم سر نمی آید

چه سود از شرح این دیوانگی ها بی قراری ها
تو مه ، بی مهری و حرف منت باور نمی آید

ز دست و پای دل بر گیر این زنجیر جار ای یار
که این دیوانه گر عاقل شود دیگر نمی آید

فراق از عمر من می کاهد ای نامهربان رحمی
خدا را از چه بر من رحمت ای کافر نمی آید
دیدگاه ها (۳)

نه شعرهای سهراب نه عاشقانه های شاملوهیچ کدام مرحم بی قراری ه...

‌صبح همان مهربانی نگاه تــوست و چشمهـایـی کـه سروده های دلـم...

در دل منخانه گیرد ،هر چه عالم را غم است ....#مهدی_اخوان_ثالث

░⃟‌‌‎‎‌قطره قطره اشکهایم میچکد بر دفترمیاد بادا ... ان نگار ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط