مگ ارزومندانه گفتیعنی میشود من هم روزی انقدر خوشبخت بشوم که بتوانم روی لباسهایم ...

.
مگ ارزومندانه گفت:(یعنی میشود من هم روزی انقدر خوشبخت بشوم که بتوانم روی لباسهایم تور بزنم و به کلاه هایم روبان اویزان کنم؟)

بت با همان لحن ارام همیشگی اش اعتراض کرد که :(یک وقتی رفتن به خانه ی آنی موفات را خوشبختی میدانستی.)

مگ با خوشحالی به چمدانش نگاه کردو گفت:(درست است!خب,خوشحالم و گله ای ندارم ولی اینطور که به نظر میرسد ادم هرچه بیشتر داشته باشد,بیشتر میخواهد,مگر نه؟)
#کتاب
#زنان_کوچک
دیدگاه ها (۳)

جمعه ها شعرِ من انگار تو را می خواند قلم و کاغذ و خودکار تو ...

پنج چیز است که نمی توان آنها را باز گرداند:۱. سنــــــــــگـ...

خیلی قشنگه: ... ﻳﮏ ﭘﺮﺳﺘﺎﺭ ﺍﺳﺘﺮﺍﻟﻴﺎﻳﻲ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ 5 ﺳﺎﻝ ﺗﺤﻘﻴﻘﺎﺗﺶ د...

✅حکایتروزی قرار بر اعدام قاتلی شد . وقتی قاتل به پای دار رفت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط