دلم به بوی تو آغشته است
دلم به بوی تو آغشته است
سپیدهدمان
کلمات سرگردان بر میخیزند و
خواب آلوده
دهان مرا میجویند تا از تو سخن بگویم
کجای جهان رفتهای؟!
نشان قدمهایت چون دان پرندگان همه سویی ریخته است
باز نمیگردی میدانم...
و شعر چون گنجشک بخارآلودی بر بام زمستانی
به پاره یخی بدل خواهد شد...!
من این راه دراز را آمدهام که تو را ببینم.
زمین شخم زده را دیدهام،
پاره خشت و ماه بریده را دیدهام،
شگفت کودکان و پایمال علفها را دیدهام،
سایبانی خاک و شعلهی آه را دیدهام،
باد را دیده ام،
و تو را ندیدم ...
سپیدهدمان
کلمات سرگردان بر میخیزند و
خواب آلوده
دهان مرا میجویند تا از تو سخن بگویم
کجای جهان رفتهای؟!
نشان قدمهایت چون دان پرندگان همه سویی ریخته است
باز نمیگردی میدانم...
و شعر چون گنجشک بخارآلودی بر بام زمستانی
به پاره یخی بدل خواهد شد...!
من این راه دراز را آمدهام که تو را ببینم.
زمین شخم زده را دیدهام،
پاره خشت و ماه بریده را دیدهام،
شگفت کودکان و پایمال علفها را دیدهام،
سایبانی خاک و شعلهی آه را دیدهام،
باد را دیده ام،
و تو را ندیدم ...
۸۵۹
۱۹ مرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.