دلم یک فنجان چای میخواهد

دلم یک فنجان چای میخواهد
و یک دوست
وزمزمه رهایی از اسارت دستهای سردو بی روح این شب شوم
ولی میترسم نیاید
اخر
حساب کار دستم هست
بارها چشمان انتظارم خشکیده
دیگر چیزی نمیگویم
پشت این انتظار خواهم ماند
به معجزه دست های گره خوردیمان ایمان دارم
فقط
از فنجان داغ میترسم که از دستم بیفتد
و از ان جاده که ب مقصد نرسیده دوتکه میشود
میترسم......
دیدگاه ها (۱)

کاش من هم ، همچو یاران ، عشقِ یاری داشتمخاطری می خواستم یا خ...

فی منتصف هدوء هذا اللیل وسکونه..تزعجک عقارب الساعة ..و صوت ا...

‏أحیاناً أتمنی أن أستطیع فقط أن أختفی من الحیاة لفترة ...گاه...

در این آغوش تنهایی اگرجانی غم اندوزددلی همدم کجا باشد؟غبار ا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط