من زندگی را بخشیدم
من زندگی را بخشیدم
به کاسه بلوری که دیروز پیر مرد وسگ ، با هم در آن یک دل سیر آب نوشیدند
من زندگی را بخشیدم
به روسری گلداری که پسر بچه ای به دور کمرش بسته بود
و رقص می فروخت
من زندگی را بخشیدم
به مادری که در 9سالگی زن خانه بود و مرد بیرون
من زندگی را بخشیدم
به مردی که تاوان عشقش را با سرنگ شکسته زباله ها ، پس می داد
و من این زندگی را با این همه خوشبختی
به مردی صاحب نام بخشیدم ، که برای ثروتش غیرت می فروخت
من دودستی زندگی را به سرزمینم بخشیدم
وقتی دیدم زنی با ناخن های رنگی ، کتاب را از رنگ جلدش
برای تزئین می خرید
من زندگی را بخشیدم
چون می دیدم در این عصر آهن و فولاد
شاعری شیرین عقلیست...
به کاسه بلوری که دیروز پیر مرد وسگ ، با هم در آن یک دل سیر آب نوشیدند
من زندگی را بخشیدم
به روسری گلداری که پسر بچه ای به دور کمرش بسته بود
و رقص می فروخت
من زندگی را بخشیدم
به مادری که در 9سالگی زن خانه بود و مرد بیرون
من زندگی را بخشیدم
به مردی که تاوان عشقش را با سرنگ شکسته زباله ها ، پس می داد
و من این زندگی را با این همه خوشبختی
به مردی صاحب نام بخشیدم ، که برای ثروتش غیرت می فروخت
من دودستی زندگی را به سرزمینم بخشیدم
وقتی دیدم زنی با ناخن های رنگی ، کتاب را از رنگ جلدش
برای تزئین می خرید
من زندگی را بخشیدم
چون می دیدم در این عصر آهن و فولاد
شاعری شیرین عقلیست...
- ۶۲۲
- ۰۱ خرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط