مثل سابق غزلم ساده و بارانی نیست

مثل سابق غزلم ساده و بارانی نیست

هفت قرن است در این مصر فراوانی نیست


به زلیخا بنویسید نیاید بازار

این سفر، یوسف این قافله کنعانی نیست


حال این ماهیِ افتاده به این برکه خشک

حال حبسیه‌نویسی است که زندانی نیست


چشم قاجار کسی دید و نلرزید دلش

بشنوید از من بی‌چشم که کرمانی نیست


با لبی تشنه و بی‌بسمل و چاقوئی کند

ما که رفتیم ولی رسم مسلمانی نیست


عشق رازی‌ست به اندازه‌ی آغوش خدا

عشق آن گونه که می‌دانم و می‌دانی نیست



حامد عسگری
دیدگاه ها (۱)

شعر گفتن گناه بی کس هاست ...... شاعری اشتباه بی کس هاست ه...

ﺍﺯ ﺗﻮ ﺳﮑﻮﺕ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﻭ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺻﺪﺍﯼ ﺗﻮﭼﯿﺰﯼ ﺑﮕﻮ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺑﻨﻮﯾﺴﻢ ﺑﻪ ﺟﺎ...

مثل سابق غزلم ساده و بارانی نیستهفت قرن است در این مصر فراوا...

باری امید خویش به دلداری ام فرست دانی که...

شد خزان گلشن آشنایی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط