عشقی که در ان جا شروع شد.

عشقی که در ان جا شروع شد.
پارت ۱

از زبون ات: فردا روز مسابقه خوانندگی و من شرکت کردم و فقط بخاطر این بود که تهیونگ و کوک و یوجین داور بودن رفتم ولی خو از نظر خودم صدام بدم نیس و خوشمل هم که هستم .
روز بعد:
رفتم مجتمع نوبت من بود که تست بدم باورم نمی شد داشتم کوک و تهیونگ
رو می دیدم ؟

نتیجه: از نظر کوک و ته:
وقتی شروع به اواز کرد همون جا عاشقش شدم و دلم می خواست.......(به عهده ذهن منحرفتون)
وقتی تموم شد کوک ازم پرسید اگه کسی تو رو نمی رسونه و تنهایی می خوای برسونمت؟ ا/ت:باورم نمی شد کوک دارع اینو بهم می گه ولی گفتم نه وقتی برگشتمو می خواستم به سمت ماشین برم تو اسانسور ته رو دیدم سرخ شدم ولی اجازه دادم وارد شه و وانمود کردم که نمی شناسمش (در این داستان ا/ت از اون فن هایی نبود که دلش بخواد با ایدل های مورد علاقش عکس بگیره)
ته گفت می خوای برسونمت؟ ا/ت گفت : اره حتما اگه می خوای؟(با اینکه ماشین داشت چون ته رو دوست داشت اینو گفت) ته گفت: البته رفتن وارد ماشین شدن دو تاش حس عجیبی داشتن (همون حس عاشقی که برای اولین بار سوار ماشین کراشت می شی ) وقتی رسیدیم خونه ته گفت : امشب تنهایی؟
ا/ت گفت :.......
ادامه دارد..........