گفت فراموش کن. گفت ما به درد هم نمیخوریم.
گفت فراموش کن. گفت ما به درد هم نمیخوریم.
گفت که لیاقتِ من بیشتر از این حرفهاست.
گفت که خوشبخت کردنم از توانش خارج است.
گفت و گفت و گفت...
اما نمیدانست که خوشبختیِ من تنها خلاصه در حضورش بود.
که عشق لیاقت سرش نمیشود.
که من او را برای دردهایم نمیخواستم.
کاش به جایِ اینهمه رک و پوست کنده میگفت دلش را زده ام.
پذیرفتنِ دلزدگی اش خیلی آسان تر از پذیرفتن بهانه هایش بود... .
گفت که لیاقتِ من بیشتر از این حرفهاست.
گفت که خوشبخت کردنم از توانش خارج است.
گفت و گفت و گفت...
اما نمیدانست که خوشبختیِ من تنها خلاصه در حضورش بود.
که عشق لیاقت سرش نمیشود.
که من او را برای دردهایم نمیخواستم.
کاش به جایِ اینهمه رک و پوست کنده میگفت دلش را زده ام.
پذیرفتنِ دلزدگی اش خیلی آسان تر از پذیرفتن بهانه هایش بود... .
۱.۷k
۱۳ اسفند ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.