رمان روزهای برفی
رمان روزهای برفی
نویسنده : فهیمه رحیمی
تعداد صفحات :256
خلاصه داستان:
آدمها
آی آدمها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید!
یک نفر در آب دارد می سپارد جان
یک نفر دارد که دست و پای دایم می زند
روز این دریای تند
و.......
قسمتی از متن :
خواب با قدرت خواندن ادامه بیت را از چشمم ربود و با مهارت دست در یقه ام انداخت و گردن باریک و ضعیفم را به زیر پنجه های قوی اش فشرد. بگونه ای که صدای تق مهره های گردنم را شنیدم و دردی که مثل صاعقه در سر و گردانم پیچید هشداری بود که بفهمم با حریفی نیرومند روبرو هستم. و علی رغم میلم باید بازی را به او واگذار کنم و مغلوبش شوم کتاب را برهم گذاشتم . از پشت میز تحریر کهنه، ارث رسیده از پدر زیر چشمی نگاهی اجمالی به اتاق انداختم. بوی فتیله سوخته بخاری بینی ام را آزارد. بسختی از روی صندلی بلند شدم که صدای جیر جیرش بلند شد. سلانه، سلانه، از اتاق بیرون آمدم. روی پله سیمانی سرد که مرا به طبقه بالا و اتاق خواب می رساند پا نگذاشته بودم که چشم نیمه بازم به حیاط و دانه های سفید برف افتاد که آرام و سبک فرو می افتاد. در برابر برف پایم از رفتن باز ایستاد . دوست داشتن توان آن را داشتم که می ایستادم و نگاه می کردم اما حریف با فشار دیگری بر گردن وادارم نمود دیده از این منظره بدیع برگیرم و با خود رویای شب برفی را همراه کنم. با کمک نرده بالا می رفتم و در ذهن تعداد پله ها را شماره می کردم، یک، دو، سه، پایم پله چهارم را لمس نکرده بود که صدای زنگ در حیاط بگوشم رسید. گوش تیز کردم صدایی نبود. فکر کردم اشتباه کرده و دچار وهم شده ام. پایم که پله را لمس کرد بار دیگر صدای زنگ آمد. نخیر اشتباهی در کار نبود و براستی کسی در پشت در ایستاده بود. در آن لحظه مسافت راهرو تا حیاط و در خانه بعید بنظرم آمد. حال رفتن و در گشودن را نداشتم، خواستم بی اعتنا خود را به نشنیدن بزنم که شعر نیما مرا به جای میخکوب کرد،
آی آدمها که بر ساحل نشسته و خندانید
یک نفر در آی دارد می سپارد جان......
نسخه apk
http://dl.behtoop.com/book/roman/roman-rozhaye-sarde-barfi%5Bwww.behtoop.com%5D.apk
نسخه pdf
http://dl.behtoop.com/book/roman/roman-rozhaye-sarde-barfi%5Bwww.behtoop.com%5D.pdf
نسخه epub
http://dl.romansara.com/Roozhaye%20Sarde%20Barfi(www.romansara.com).epub
تعریـــفشو خیلی شنیـــدمシ
ادمیـــن=FaeZEH BANdarI
نویسنده : فهیمه رحیمی
تعداد صفحات :256
خلاصه داستان:
آدمها
آی آدمها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید!
یک نفر در آب دارد می سپارد جان
یک نفر دارد که دست و پای دایم می زند
روز این دریای تند
و.......
قسمتی از متن :
خواب با قدرت خواندن ادامه بیت را از چشمم ربود و با مهارت دست در یقه ام انداخت و گردن باریک و ضعیفم را به زیر پنجه های قوی اش فشرد. بگونه ای که صدای تق مهره های گردنم را شنیدم و دردی که مثل صاعقه در سر و گردانم پیچید هشداری بود که بفهمم با حریفی نیرومند روبرو هستم. و علی رغم میلم باید بازی را به او واگذار کنم و مغلوبش شوم کتاب را برهم گذاشتم . از پشت میز تحریر کهنه، ارث رسیده از پدر زیر چشمی نگاهی اجمالی به اتاق انداختم. بوی فتیله سوخته بخاری بینی ام را آزارد. بسختی از روی صندلی بلند شدم که صدای جیر جیرش بلند شد. سلانه، سلانه، از اتاق بیرون آمدم. روی پله سیمانی سرد که مرا به طبقه بالا و اتاق خواب می رساند پا نگذاشته بودم که چشم نیمه بازم به حیاط و دانه های سفید برف افتاد که آرام و سبک فرو می افتاد. در برابر برف پایم از رفتن باز ایستاد . دوست داشتن توان آن را داشتم که می ایستادم و نگاه می کردم اما حریف با فشار دیگری بر گردن وادارم نمود دیده از این منظره بدیع برگیرم و با خود رویای شب برفی را همراه کنم. با کمک نرده بالا می رفتم و در ذهن تعداد پله ها را شماره می کردم، یک، دو، سه، پایم پله چهارم را لمس نکرده بود که صدای زنگ در حیاط بگوشم رسید. گوش تیز کردم صدایی نبود. فکر کردم اشتباه کرده و دچار وهم شده ام. پایم که پله را لمس کرد بار دیگر صدای زنگ آمد. نخیر اشتباهی در کار نبود و براستی کسی در پشت در ایستاده بود. در آن لحظه مسافت راهرو تا حیاط و در خانه بعید بنظرم آمد. حال رفتن و در گشودن را نداشتم، خواستم بی اعتنا خود را به نشنیدن بزنم که شعر نیما مرا به جای میخکوب کرد،
آی آدمها که بر ساحل نشسته و خندانید
یک نفر در آی دارد می سپارد جان......
نسخه apk
http://dl.behtoop.com/book/roman/roman-rozhaye-sarde-barfi%5Bwww.behtoop.com%5D.apk
نسخه pdf
http://dl.behtoop.com/book/roman/roman-rozhaye-sarde-barfi%5Bwww.behtoop.com%5D.pdf
نسخه epub
http://dl.romansara.com/Roozhaye%20Sarde%20Barfi(www.romansara.com).epub
تعریـــفشو خیلی شنیـــدمシ
ادمیـــن=FaeZEH BANdarI
۲.۹k
۲۲ شهریور ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.