عشق تا نوبت ما گشت تو استاد شدی
عشق تا نوبت ما گشت تو استاد شدی
آنکه با جان و دلش مشق الف داد شدی
.
گاه بر خاک زدم چنگ و گهی آتش و آب
تو فقط دست موافق جهت باد شدی
.
تب مرداد,سرم,گاه تنم سردی دی
تو بهاران زده و موسم خرداد شدی
.
گرچه من یک زن و لیلای درونم در بند
تو به تلبیس جنون از قفس آزاد شدی
.
چو زلیخا بدرم پیرهن عشق که تو
یوسف قصه که در چاه برافتاد شدی
.
تیشه در دستم و در عمر به ظاهر شیرین
کوه,من کندم و تو سمبل فرهاد شدی.....
آنکه با جان و دلش مشق الف داد شدی
.
گاه بر خاک زدم چنگ و گهی آتش و آب
تو فقط دست موافق جهت باد شدی
.
تب مرداد,سرم,گاه تنم سردی دی
تو بهاران زده و موسم خرداد شدی
.
گرچه من یک زن و لیلای درونم در بند
تو به تلبیس جنون از قفس آزاد شدی
.
چو زلیخا بدرم پیرهن عشق که تو
یوسف قصه که در چاه برافتاد شدی
.
تیشه در دستم و در عمر به ظاهر شیرین
کوه,من کندم و تو سمبل فرهاد شدی.....
۵۶۹
۲۴ مرداد ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.