منم آن جادوگر تنها در آستانه های تاریکی

منم آن جادوگر تنها در آستانه های تاریکی
گمشده درون خودم نشسته رو ی قطرات باران
و این است رسالت من به عنوان یک جادوگر
گرگینه ها زوزه می کشند... خوناشام هامنتظر شب
و جادوگرآن مانند من منشا قدرت خود را ستایش
می کنند.... #دلنوشته_های_یک_جادوگر
دیدگاه ها (۶)

+برو به جهنم_فکر کردی من از کجا اومدم؟ #دلنوشته_های_یک_جادوگ...

یادم می آید دوستانی داشتم...دوستانی که من در همه چیزاز آنها ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط