تو را دختر نامیدند و یک روز در سیصد و شصت و پنج روز

تو را دختـر نامــیدند و یک روز در سیصد و‌ شصـت و پنـج روز سال به نام تو مزیّن شده است ،
بانو این را باور داشـته باش که دختـر بودن افتخاریست ناگفتـنی ؛
چند لحظه چشمانت را ببند و با خودت بیندیش که مگر زیباتر این هم هست
که حوا باشی برای اویی که آدم است ،
مادر باشی برای فرزندی از وجود خودت ،
مگر بهتر از این هم میشـود که سنگ صبور پدر باشی و غمـخوار مــادر ،
بگذار یک دنیا با تو بد باشند،
بگذار گرگان شهر هر چقدر میخواهند زوزه بکشند،
بگـذار در خـیـال خاموش کردنـت جان دهند،
تو به این بـبـال که خداوند آسـمان ها و زمین سوره ای بـه نامـت آورده است
و به پاکی نامـت قسـم میخورد
مبـادا خودت را کوچـک بشـماری و بگذاری راه رسـیدن به آرزوهایت را سد کنند ،
مبـادا از یاد ببری کـه تو به دنیا آمدی تا به دنیـا رنـگ تازه ای ببخـشی .

دیدگاه ها (۲)

در عشق‌های بشری؛ گاه چنان تواضع و از خودگذشتگی بیش از حدی وج...

یاد دارم در غروبی سرد سرد،می گذشت از کوچه ما دوره گرد،داد می...

هر رهگذری محرم اسرار نگرددصحرای نمکزار چمن زار نگرددهرجا که‌...

" ذکر روز پنج شنبه ١٠٠ مرتبه "🌺 لااله الاالله الملک الحق ا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط