کلاً دقیقه ی نود و پنج گل خوردن تلخ است...
کلاً دقیقهی نود و پنج گل خوردن تلخ است...
این حال بد فقط در فوتبال نیست... مثلاً من دستپختم خوب است | غذاها و دسرهایم خوشمزه هستند | اما به طرز عجیبی در درست کردنِ کته مشکل دارم...شفته میشود.... یعنی حتی برنج دمی را میتوانم درست کنم | اما در درست کردنِ کته بدترینِ عالم هستم...
مدتی بود که به خاطر مشغلهی کاری و فکری و روحی خیلی نمیتوانستم در کارهای خانه کمک کنم | کمی بعد مشغلهی کاریام را کم کردم و سپس تصمیم گرفتم خودم را به خانواده نشان دهم...
چند شب پیش خواهرم گفت میخواهد برای فردا کته بگذارد اما خوابش میآید | من هم دیدم بهترین موقعیت است تا خودم را ثابت کنم | گفتم:" خیالت راحت ... من درست میکنم ...برو راحت بخواب".
خواهر رفت خوابید و من رفتم سمت آشپزخانه | پلو را گذاشتم روی گاز و رفتم ...
برایم خیلی مهم بود که شفته نشود | خیلی مهم بود که خوشمزه شود | خیلی مهم بود که نمکاش کافی باشد | خیلی مهم بود که خودم را ثابت کنم...
خیلی خوشحال بودم | خیلی خوب داشتم بازی میکردم | کمی بعد رفتم بالاسرِ قابلمه و دیدم آخ.... برنج هم شفته شده و هم کم نمک و حالم درست مثلِ حالِ تیمی بود که دقیقهی نود و پنج گل میخورد....
دقیقهی نود و پنج گل خوردن بیرحم است...
درست مثلِ زمانی که فکر میکنی همهچیز خوب است اما یک اتفاق همهچیز را به هم میزند...
مثلِ زمانی که فکر میکنی طرف بهترین آدم روی زمین است | اما یک جملهی تلخ تمام وجودت را میلرزاند...
مثلِ زمانیست که با تمام وجودت مایه میگذاری و بعد ناغافل با بیمعرفتی رو به رو میشوی...
مثلِ زمانیست که طرف را دوست داری | همهچیزتان خوب است | اما یکروز میآید و مصمم دم از جدایی و رفتن میزند...
مثلِ زمانی که فکر میکنی حالت خوب است | همهچیز ایدهآل است | اما یک عکس یا یک بو آنچنان دلتنگت میکند که انگار نه انگار ...
حال میخواهد استقلال باشد | یا پرسپولیس | یا منچستر | یا معشوق | یا روزگار | دقیقهی نود و پنج گل خوردن دردناک است...
#کیومرث_مرزبان
این حال بد فقط در فوتبال نیست... مثلاً من دستپختم خوب است | غذاها و دسرهایم خوشمزه هستند | اما به طرز عجیبی در درست کردنِ کته مشکل دارم...شفته میشود.... یعنی حتی برنج دمی را میتوانم درست کنم | اما در درست کردنِ کته بدترینِ عالم هستم...
مدتی بود که به خاطر مشغلهی کاری و فکری و روحی خیلی نمیتوانستم در کارهای خانه کمک کنم | کمی بعد مشغلهی کاریام را کم کردم و سپس تصمیم گرفتم خودم را به خانواده نشان دهم...
چند شب پیش خواهرم گفت میخواهد برای فردا کته بگذارد اما خوابش میآید | من هم دیدم بهترین موقعیت است تا خودم را ثابت کنم | گفتم:" خیالت راحت ... من درست میکنم ...برو راحت بخواب".
خواهر رفت خوابید و من رفتم سمت آشپزخانه | پلو را گذاشتم روی گاز و رفتم ...
برایم خیلی مهم بود که شفته نشود | خیلی مهم بود که خوشمزه شود | خیلی مهم بود که نمکاش کافی باشد | خیلی مهم بود که خودم را ثابت کنم...
خیلی خوشحال بودم | خیلی خوب داشتم بازی میکردم | کمی بعد رفتم بالاسرِ قابلمه و دیدم آخ.... برنج هم شفته شده و هم کم نمک و حالم درست مثلِ حالِ تیمی بود که دقیقهی نود و پنج گل میخورد....
دقیقهی نود و پنج گل خوردن بیرحم است...
درست مثلِ زمانی که فکر میکنی همهچیز خوب است اما یک اتفاق همهچیز را به هم میزند...
مثلِ زمانی که فکر میکنی طرف بهترین آدم روی زمین است | اما یک جملهی تلخ تمام وجودت را میلرزاند...
مثلِ زمانیست که با تمام وجودت مایه میگذاری و بعد ناغافل با بیمعرفتی رو به رو میشوی...
مثلِ زمانیست که طرف را دوست داری | همهچیزتان خوب است | اما یکروز میآید و مصمم دم از جدایی و رفتن میزند...
مثلِ زمانی که فکر میکنی حالت خوب است | همهچیز ایدهآل است | اما یک عکس یا یک بو آنچنان دلتنگت میکند که انگار نه انگار ...
حال میخواهد استقلال باشد | یا پرسپولیس | یا منچستر | یا معشوق | یا روزگار | دقیقهی نود و پنج گل خوردن دردناک است...
#کیومرث_مرزبان
۲.۲k
۰۲ خرداد ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۴۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.