بلیت کنسرت گرفته بودم. با خیالی خوش و بدون آنکه آمادگی اش
بلیت کنسرت گرفته بودم. با خیالی خوش و بدون آنکه آمادگیاش را داشته باشم، برف باریدن گرفت. به سختی خود را به دانشکده رساندم. در کلاس نشسته بودم که اینترنت دیگر کار نمیکرد. به دور از مرکز شهر، همراه با دوستانم در بوران برف مانده بودیم. بی خبر از همه جا و بدون شنیدن صدای گلولهها.
آنقدر برف باریده بود که ناچار شدم پیاده خود را به متروی میدان صنعت برسانم. خبری از مترو نبود. اتوبوسها هم مسیرهای خاصی را نمیرفتند. رانندهی اتوبوس گفت که مردم را در صادقیه با تیر میزنند. با خودم گفتم حتما منظورش گلوله پلاستیکیست. اما نه، منظورش گلوله واقعی بود.
تا پیش از آن، بیست و چهارم آبان ماهها یاد آور زخمی کهنه و عشقی نپخته بود. اما از آن پس، بیست و چهارم آبان ماهها با حفظ مفاهیم پیشین، یادآور خون است برایم.
[ خونبهای آزادی بود جانشان، به راستی آزادی وطن خونبهاهای فراوان میخواهد]
آنقدر برف باریده بود که ناچار شدم پیاده خود را به متروی میدان صنعت برسانم. خبری از مترو نبود. اتوبوسها هم مسیرهای خاصی را نمیرفتند. رانندهی اتوبوس گفت که مردم را در صادقیه با تیر میزنند. با خودم گفتم حتما منظورش گلوله پلاستیکیست. اما نه، منظورش گلوله واقعی بود.
تا پیش از آن، بیست و چهارم آبان ماهها یاد آور زخمی کهنه و عشقی نپخته بود. اما از آن پس، بیست و چهارم آبان ماهها با حفظ مفاهیم پیشین، یادآور خون است برایم.
[ خونبهای آزادی بود جانشان، به راستی آزادی وطن خونبهاهای فراوان میخواهد]
۷.۱k
۰۱ آذر ۱۴۰۰