لالهای بود که با داغ جگر سوخته بود

لاله‌ای بود که با داغ جگر سوخته بود
آتشی در دل سودا زده افروخته بود
شرم دارم که بگویم تن مسموم تو را
خصم با تیر به تابوت به هم دوخته بود
راز دل را همه با همسر خود می‌گویند
حسن از همسر خودکامه خود سوخته بود
جگرش پاره شد از نیشتر زخم زبان
در لگن خون دلی ریخت که اندوخته بود
ارث از مادر خود بُرد غم و رنج و مِحن
صبر و تسلیم و رضا از پدر آموخته بود
دیدگاه ها (۱)

فقیر و خسته آمدم به درگاهت رحمی که جز ولای توام نیست هیچ دست...

این حرم با #چهار گنبد میشود بیت الحسنهرکسی اینجا بیاید #مجتب...

مردی که در کارِ خانه به همسرش کمک کند، خداوند به تعداد رگهای...

آیت الله بهجت:🔸 با کسی نشست و برخاست کنید که همینکه او را دی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط