چندوقت پیش دم غروب این عکسو توپیج شخصیم استوری کردم و بعد
چندوقت پیش دم غروب این عکسو توپیج شخصیم استوری کردم و بعدشم به کل نت روخاموش کردم و سرگرم کارم شدم وآخرشب اومدم که اینستا روچک کنم
یکی از دوستام ریپلای کرده بود (دستات چرا شبیه پیرزنا شده)
همون لحظه خشکم زد،بلافاصله ی عکس دیگ از دستام گرفتم و براش فرستادم و گفتم نمیدونم،گفت نه واقعا پیر شدیا فاطیما
نخواستم ناراحتش کنم ،بحث رو کشوندم به شوخی وخنده و حسابی باهم معاشرت کردیم
ولی حسم به دستم،پوستم،خودم و اون آدم
از اونروز به بعد دیگه مثل قبل نشد!!
امروز که داشتم قفسه ام رو مرتب میکردم و کِرِم ها رودیدم یادم افتاد که همه چی ازاونجا شروع شد،
ازاون شب،
که فرداش برای فرار از اون حرف به خریدن نرم کننده وآبرسان و کوفت و زهرمار پناه بردم و
روزی نشده که نگاهم به دستام بیفته و جمله (پیر شدی فاطیما)تو مغزم تکرار نشه
اینو نوشتم که بگم مطب های زیبایی و فروشگاه ها و کوچه خیابون پره از آدمایی که برای فرار از حرفایی که شنیدن و نتونستن هضمش کنن دست به تغییر خودشون و سبک زندگیشون میزنن
مراقب حرفامون باشیم
یه سریاشون به راحتی فراموش نمیشن♥️
کاف.ذال🧿
یکی از دوستام ریپلای کرده بود (دستات چرا شبیه پیرزنا شده)
همون لحظه خشکم زد،بلافاصله ی عکس دیگ از دستام گرفتم و براش فرستادم و گفتم نمیدونم،گفت نه واقعا پیر شدیا فاطیما
نخواستم ناراحتش کنم ،بحث رو کشوندم به شوخی وخنده و حسابی باهم معاشرت کردیم
ولی حسم به دستم،پوستم،خودم و اون آدم
از اونروز به بعد دیگه مثل قبل نشد!!
امروز که داشتم قفسه ام رو مرتب میکردم و کِرِم ها رودیدم یادم افتاد که همه چی ازاونجا شروع شد،
ازاون شب،
که فرداش برای فرار از اون حرف به خریدن نرم کننده وآبرسان و کوفت و زهرمار پناه بردم و
روزی نشده که نگاهم به دستام بیفته و جمله (پیر شدی فاطیما)تو مغزم تکرار نشه
اینو نوشتم که بگم مطب های زیبایی و فروشگاه ها و کوچه خیابون پره از آدمایی که برای فرار از حرفایی که شنیدن و نتونستن هضمش کنن دست به تغییر خودشون و سبک زندگیشون میزنن
مراقب حرفامون باشیم
یه سریاشون به راحتی فراموش نمیشن♥️
کاف.ذال🧿
- ۹.۸k
- ۱۹ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط